ادبیات از ساحات اندیشه‌ورزی است

مصاحبه با دکتر داود اسپرهم

  • دکتر اسپرهم لطفا خودتان و رشته دبیرستان و رشتۀ دانشگاهی خود را برای ما معرفی کنید:

بنده دیپلم اقتصاد دارم. در دانشسرای عالی فوق دیپلم ادبیات گرفتم و مقطع کارشناسی را در دانشگاه علامه طباطبایی وکارشناسی ارشد و دکتری خود را در دانشگاه تهران گذراندم.
۱۱سال سابقۀ فعالیت در آموزش و پرورش را دارم و ۲۵ سال است که در دانشگاه علامه تدریس می‌کنم و در حال حاضر دانشیار همین دانشگاه هستم.

  • همه ما با ادبیات فارسی عجین هستیم، لطفا می‌فرمایید که چرا به عنوان رشته تحصیلی و بصورت تخصصی این رشته را دنبال کردید؟

من ابتدا به تشویق یکی از استادان دانشسرای عالی ام قرار بود در دانشگاه استانبول رشته روان‌شناسی را دنبال نمایم. ولی علایق و عواطفم مرا به سمت ادبیات کشاند. چراکه من آن روزها معلمی ادبیات را بیش از هر چیزی می‌پسندیدم.

وقتی سنم بیشتر شد و به مقاطع تحصیلی بالاتر راه یافتم همچنان که به ادبیات علاقه‌مند بودم، ادبیات را جزئی از فرهنگ و اندیشه ‌دانستم و بدین نتیجه رسیدم که ادبیات صرفا در قلمرو عواطف و احساسات آدمی نمی‌گنجد، بلکه ادبیات، همچون فلسفه چگونگی اندیشیدن را به انسان می‌آموزد. این بینش در من سبب شد که در کسوت معلمی ادبیات را به عنوان یکی از ساحات اندیشه آموزش ‌دهم.

اگر بخواهم خلاصه بگویم:ادبیات آینۀ تمام نمای فرهنگ هر ملت است.

من به این بخش از ادبیات که خدمت‌تان توضیح دادم بعدها و در طول تحصیلم، علاقه‌مند شدم و آن را ادامه دادم.

  • آقای اسپرهم شما پژوهش‌هایی در زمینه تصوف و عرفان داشتید با چه دیدگاهی ادبیات و تصوف را پیوند زدید؟ هرچند تصوف بسیار آمیخته به شعر است.

در رابطه با تصوف، تصویر عامیانه‌ای وجود دارد مبنی بر اینکه تصوف نوعی رفتار اجتماعی انزواگرا و فردگرا بوده که در برهه‌ای از زمان در جامعه رواج داشته‌است و زمان آن به سر رسیده‌است.
من نمی‌خواهم به طور کلی چنین تعریفی را انکار کنم ولی این تصور، تنها گوشۀ کوچکی از تصوف است.

کسانی‌که بر روی تصوف ذوقی و تصوف نظری مطالعات عمیقی داشته‌اند،اذعان می‌دارند که یکی از پایه‌های اصلی فرهنگ ما تصوف است. ولی از آنجاکه تصوف خانقاهی از اجتماع و سیاست به دور بوده و بعدها با فقه تعارض پیدا کرده، به شدت نقد شده و به طور کلی مذموم شمرده می‌شود.

این جریان تا آنجا ادامه داشته که حتی برخی از مشایخ صوفیه به ناگزیر روش خود را نقد کرده‌اند و برای تصوف و باورمندان آن مراتب و انواع مختلف قائل شده‌اند.

من کتابی در این رابطه نوشته‌ام تحت عنوان نقد صوفیه از تصوف. در این کتاب من اشاره‌کرده‌ام که این وجه از تصوف یعنی وجه انزوای اجتماعی و ناهنجاریهای فرهنگی و فکری صوفیه را برخی از بزرگان تصوف نقد کرده‌اند. ولی باید تمایز قائل شد بین «نقد بیرون تصوفی» با نقدی که از طرف خود صوفیان وارد شده‌است. من به همه این موضوعات به صورت جامع در کتابم پرداخته‌ام.

  • شما عضو انجمن فلسفه میان فرهنگی ایران هستید و چندین سخنرانی در این زمینه داشتید. علاقه به فلسفه و توجه به برقراری ارتباط بین پژوهش‌های ادبی و فلسفی از کجا و چطور در شما شکل گرفت؟

در یکی از همین نشست‌ها که با موضوع دیگری تشکیل شده بود، من در سخنرانی خود به این مسئله اشاره کردم که یکی از موضوعات مهمی که عرفان به آن می‌پردازد، «دیگری» است.

در توضیحِ این مطلب من بیان نمودم که در رشته‌هایی همچون جامعه و شناسی و روان‌شناسی افراد متخصص این حوزه پیش از هرچیز پذیرفته‌اند که «دیگری» موجود است و پس از پذیرش،سعی در کم رنگ کردن این مرزبندی‌ها دارند. اما عرفا از منظر وجودشناسانه به «دیگری» می‌نگرند. آنها در صلحی به سر می‌برند که بین آدم‌ها مرزبندی و تفاوتی نمی‌بینند.

عرفا اعتقاد دارند نسبت همه ما انسان‌هاوموجودات باهمدیگر همچون نسبت رنگ‌ها با نور است. در چنین بینشی هرچه‌که ما می‌بینیم و اصیل است همانا نور است و همه افراد و موجودات در  حکم رنگ ها هستند. رنگ ها تمایزی نااصیل دارند و اصالت و منشا همانا نور است.
مولانا از هویت ملی یا قومی سخن نمی‌گوید بلکه از هویت والاتری به نام هویت انسانی سخن به میان می آورد که در آن تفاوت‌ها رنگ می‌بازد، مولانا می‌داند که هویت‌های ملی و قومی نتیجه‌ای جز گسست و جنگ با دیگر ملیت‌ها و قومیت‌ها نداشته ولی زمانیکه انسان‌ها همدل می‌شوند، جنگ و ستیز و چالش از میان می‌رود(همدلی از هم‌زبانی بهتر است).

  • جایگاه علوم‌انسانی در ایران معاصر را چطور ارزیابی می‌کنید، نقاط قوت و ضعف آن را در چه زمینه‌ای می‌بینید؟

علوم انسانی همانطور که از نامش پیداست برای انسان است. در علوم انسانی شما باید حرف از انسان بزنید. به عقیدۀ من وقتی شما از علوم انسانی سخن می‌گویید باید سخن‌تان دارای چند ویژگی اساسی باشد:

نخست آنکه تمام مردم در هر کجای این جهان با هر مرام و مسلک و نژاد و زبان وقتی این سخن را می شنوند، حرف خود بدانند.
دوم وقتی شنیدند بین احساسات و عواطف خود و بین خواسته ها و نیازهای خود با آنچه در آن سخن گفته شده همسنخی بیابند.
سوم آن سخن بتواند مرهمی بر درد و آلام انسان ¬ها بگذارد نه اینکه مشکل جدیدی تولید کند.

پس آراء و نظرات در علوم انسانی باید به گونه‌ای باشدکه همه انسان‌ها با آن همدلی کنند. از همین منظر ما هنوز به علوم انسانی حقیقی دست نیافته‌ایم.

به بیان دیگر علوم‌انسانی باید بتواند از عو.اطف و نیازهای انسان بماهو انسان سخن بگوید. و بین عوام و خواص ارتباط برقرار کرده و پل بزند. نتیجۀ این پیوند هم باید ضرورتا نزدیکی انسان‌ها به یکدیگر باشد. علمی که بخواهد انسان‌ها با ارزش¬گذاری از هم جدا کند و نظام‌های متقابل و متخاصم به وجود آوررد امکان بقا نخواهد یافت.
وقتی‌که از حوزه علوم انسانی ایده یا نظری بیرون می‌آید، ۸میلیارد جمعیت جهان باید احساس کنند که این حرف دل خودشان و دغدغه آن‌ها است.

در این رابطه مثال ساده‌ای برای شما می‌زنم؛

ما سه نوع شاعر در تاریخ ادبیات داریم:

شاعرانی که مَنِ فردی دارند
شاعرانی که مَنِ اجتماعی دارند
شاعرانی که مَنِ انسانی دارند

شاعرانی که من فردی دارند چندان در تاریخ ادبیات ملل و در اذهان عمومی باقی نمی‌مانند. شاعری چون مسعود سعد سلمان هر زمان به زندان می‌افتاده حبسیه می‌گفته هر زمان هم راه به دربار می‌یافته مدحیه می‌گفته و به طور کلی همیشه از فردیت نازل و شخصی خود شعر می‌سروده است.

اما شاعرانی که من اجتماعی دارند صرفا دغدغه شخصی ندارند و از من عقیدتی خود در نوشته‌ها یا اشعارشان سخن می‌گویند. نمونه چنین شاعرانی ناصرخسرو قبادیانی است. او از پایگاه یک اسماعیلی متعصب سخن گفته و در روزگارش تنها کسانی آن سخن را سخن خود دانسته¬اند که هم مسلک وی بوده اند کما اینکه با گذشت زمان امروز از شعر وی گزاره های اندکی برای درمیان نهادن با انسان می توان یافت.

در مقابلِ این دو دسته از شاعران، از دستۀ دیگری به نام شاعرانِ دارای منِ انسانی می‌توان سخن گفت. عطار و مولانا نمونۀ بارز چنین شاعرانی هستند که پا را فراتر از همۀ این تمایزهای فرهنگی و ملی و قومی نهاده اند.

بایسته است که علوم انسانی نیز از منظر مَنِ انسانی سخن بگوید و روی سخنش با تمام انسان‌های جهان و دغدغه اش، دغدغه همه انسان‌ها باشد.

  • از آنجایی که شما همیشه در بین دانشجویان به عنوان استاد خوش‌اخلاق و با علم و دانش یاد می‌شوید. چقدر با سلایق دانش‌آموزان مدارس آشنا هستید و دغدغه آموزش درست ادبیات به این افراد را دارید؟

متاسفانه جامعۀ ما مدرک گرا شده‌است. دانشجو تربیت می‌کنند برای مدرک نه برای کسب فضیلت!

دانشجویان نیز هزینه می‌کنند و درس می‌خوانند که در نهایت مدرک بگیرند و گاهی صراحتا به ما می‌گویند که با فلان استاد واحدِ درسی برنمی‌داریم چون خوب نمره نمی‌دهد. این طرز تفکر علم و دانشگاه برافکن است.

سیاستگذاری کشور باید طوری باشد که برای تمامی رشته‌ها در تمامی سطوح تحصیلی اشتغال ایجاد کند تا تمام دانش آموزان و دانشجویان لازم نباشد تا دکتری بخوانند. وقتی در سطح دیپلم و کارشناسی و حتی کارشناسی ارشد شغلی و اعتباری وجود ندارد همه جوانها رو به دکتری می آورند و اینجاست که آن رقابت ناسالم ایجاد می شود.

دانشگاه و جامعه ما به خطا رفته‌است. در دانشگاه مسابقه مقاله نویسی برای استادان و دانشجویان به راه انداختیم و مقاله‌های پولی دانشجویان را نمره گذاری کردیم. در گذشته یک نفر با سال‌ها تلاش و مطالعه یک مقاله یا کتاب می‌نوشت و هزاران نفر از آن استفاده می‌نمودند، امروزه هزاران نفر مقاله می‌نویسند و حتی یک نفر هم از آن استفاده نمی‌کند.

  •  اگر از شما خواهش کنیم توصیه‌ای به دبیران داشته باشید این توصیه چیست؟

من از آموزش و پرورش خواهش می‌کنم که از مراجع درست و سالم نیروهای خود را تأمین کنند. دانشجویان تحصیل‌کرده و پویا بهترین گزینه برای این جایگاه هستند، و به کانال‌های دیگر جذب نیرو نیاز نیست.

فراموش نکنیم که انسان متخصص بی‌شک متعهد است و انسان بدون تخصص، به دور از تعهد است. پس متخصصان هر حوزه را بکار گیریم تا متعهدانه به وظایف کاری خود عمل کنند.

همچنین به مدارس عنصر خلاقیت را اضافه نماییم و اجازه دهیم خروجی مدارس با یکدیگر متفاوت باشد.
اما متاسفانه ما یک شابلون ساخته‌ایم و تمام دانش‌آموزان را در قالب این شابلون قرار می‌دهیم و یکسان‌سازی می‌کنیم. از چنین دانش‌آموختگانی نمی‌توان انتظار خلاقیت و ابتکار و بالندگی داشت.

وقتی قرار باشد همه دانش‌آموزان شبیه به همدیگر پرورش یابند، دیگر نیاز به چند میلیون دانش‌آموز نیست، یک دانش‌آموز کافی است. در واقع هر دانش‌آموز و هر مدرسه باید با دیگری متفاوت باشد.
  • بهترین شیوه آموزش با توجه به سالها تدریس و تحقیق در ادبیات چیست؟

  • نخست پرهیز از خشونت و اجبار و توبیخ است. معلم باید به دانش‌آموزش پیش از هر چیز آرامش و امنیت القا کند.

  • دوما به دانشجو و دانش‌آموز امکان اظهار نظر و انتقاد بدهد.

  • سوم اینکه به دانش‌آموزان فشار نیاوریم که هر چیزی را حفظ کنند. در دنیای امروز اینترنت حافظه منفصله هرکدام از ماست. دانش‌آموزان با یک جست‌وجوی ساده در اینترنت می‌توانند ده برابر آنچه ما معلمان می‌دانیم را بیابند. پس تاکیدمان را بر روی اندیشه‌ورزی بگذاریم.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

به بالای صفحه بردن