ادامه کارگاه ادبیات فارسی با موضوع «نگاه عرفانی به خلقت و عاشورا»
خداوند در قرآن کریم دو بار داستان خلقت را مطرح میکند:
-
یک بار عنوان میشود که انسان از خاک سرشته شده است.
-
یک بار هم در آیۀ ۱۷۲ سورۀ اعراف به خلقت انسان اشاره میکند.
به شما پیشنهاد میکنم که تفسیر علامه طباطبایی در مورد عالم ذر را بخوانید. ایشان اعتقاد دارند که عالم ذر عالم فطرت انسان است. یعنی همه ما انسانها در فطرت خود “قالو بلی” را گفتیم. حافظ هم در بیت «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند» اشاره به آفرینش انسان از خاک دارد.
خلقت دوم آن است که همۀ ما در عالم ذر آفرینش نوعی داشتیم و در آفرینش نوعی خود خداوند را پذیرفتیم. حافظ در غزل «در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد» به آفرینش نوعی اشاره میکند. حافظ میگوید حسن و زیبایی میل به تجلی یافتن دارد؛ در آینه عک رخ یار دیدهام. عشق اول عشق ذات خداوند به خداوند است. عرفا نیز همچون حافظ به این موضوع اعتقاد دارند و مایۀ خلقت و آفرینش هستی را، عشق میدانند.
حافظ در همین غزل که به آفرینش نوعی اشاره دارد، گوشۀ چشمی هم به غزل «دوش دیدم که ملائک» دارد. در دوره معاصر شاعر بزرگی در چهارمحال و بختیاری در قریه سامان منظومهای به نام گنجینه اسرار میآفریند. این شاعر خلقت انسان را دستمایه خلقت امام حسین میداند و جریان عاشورا را با زیبایی تمام به نقطۀ آغاز خلقت وصل میکند.
من به شما معلمان گرامی هم پیشنهاد میکنم که در کلاس ادبیات فارسی گنجینه اسرار عمان سامانی را بخوانید. در داستان خلقت عمان سامانی زیباترین تلمیحها را میبینید پس از آن غفلت نکنید.
حالا جا دارد که باهم غزل دلنشین حافظ را بخوانیم.
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
کل این غزل دارای آرایه تلمیح است. آنجا که میگوید مدعی خواست که آید به تماشاگه راز، نامی از شیطان نیامده ولی کسی که داستان پشت این روایت-غزل را بداند، میفهمد که مراد از «مدعی» شیطان است.
وحالا به سراغ کار اررزشمند عمان سامانی برویم. دیوان عمان سامانی با این ابیات آغاز میشود:
کیست این پنهان مرا در جان و تن کز زبان من همی گوید سخن
این که گوید از لب من راز کیست؟ بنگرید این صاحب آواز کیست؟
در من اینسان خودنمایی میکند ادعای آشنایی میکند
کیست این پنهان مرادر جان و تن کز زبان من همی گوید سخن؟
کیست این گویا و شنوا در تنم؟ باورم یارب نیاید کاین منم!
متصلتر با همه دوری به من ازنگه با چشم و از لب با سخن!
خوش پریشان با منش گفتارهاست در پریشان گوئیش اسرارهاست
گوید او چون شاهدی صاحب جمال حسن خود بیند بسرحد کمال
از برای خودنمایی صبح و شام سر برآرد گه ز روزن گه ز بام
با خدنگ غمزه صیددل کند دید هرجا طایری بسمل کند
گردنی هر جا درآرد در کمند تا نگوید کس اسیرانش کمند
لاجرم آن شاهد بالا و پست با کمال دلربایی در الست
جلوهاش گرمی بازاری نداشت یوسف حسنش خریداری نداشت
غمزهاش را قابل تیری نبود لایق پیکانش نخجیری نبود
عشوهاش هرجا کمند انداز گشت گردنی لایق نیامد، بازگشت
ما سوی آیینۀ آن رو شدند مظهر آن طلعت دلجو شدند
پس جمال خویش در آیینه دید روی زیبا دید و عشق آمد پدید
مدتی آن عشق بی نام و نشان بد معلق در فضای بیکران
دلنشین خویش مأوائی نداشت تا درو منزل کند جایی نداشت
بهر منزل بیقراری ساز کرد طالبان خویش را آواز کرد
چونکه یکسر طالبانرا جمع ساخت جمله را پروانه خود را شمع ساخت
جلوهای کرد از یمین و از یسار دوزخی و جنتی کرد آشکار
جنتی خاطر نواز و دلفروز دوزخی دشمن گداز و غیر سوز
در آخر اینکه داستان پیامبران در دیوان شمس و دیگر آثار ارزشمند ادبیات فارسی را بخوانید و آگاهی خود را بیشتر کنید.از آگاهی خود به دانشآموزانتان نیز ببخشید تا آگاهی مشترکی که مقصود شاعر در آرایۀ تلمیح است را عمیقتر درک کنید.