مصاحبه با دکتر سعید ناجی
-
لطفا رشتۀ تحصیلی دبیرستان و دانشگاه خود را معرفی بفرمایید
• دیپلم ریاضی فیزیک از دبیرستان فردوسی تبریز درسال ۱۳۶۹
• لیسانس فلسفه از دانشگاه تبریز درسال ۱۳۷۳
• لیسانس فیزیک دانشگاه اصفهان و فوق لیسانس فلسفه دانشگاه شهید بهشتی
• فوق لیسانس از دانشگاه صنعتی شریف، در رشته فلسفه علم و فناوری در سال۷۶
• دکتری فلسفه علم و فناوری، گروه فلسفه علم پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۹۱
-
لطفا مختصر توضیحی در مورد برنامههای فعلی خود در حوزه علومانسانی بفرمایید
در ادامه جهت جلوگیری از توضیحات اضافه، برخی از فعالیتهای اجرایی خود در حوزۀ علومانسانی را نام میبرم:
• مسئول گروه فکرپروری در کودکان و نوجوانان پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
• عضو شورای موسسان گروه آموزش فلسفه انجمن برنامه درسی ایران
• موسس گروه فلسفه برای کودکان ونوجوانان در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ۱۳۸۶
• مدیر گروه فلسفه برای کودکان ونوجوانان در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ۱۳۸۸-۱۳۸۶
• قائم مقام گروه فلسفه برای کودکان ونوجوانان در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ۱۳۸۸
• دبیر مجله فرهنگ، ویژه نامه فلسفه برای کودکان و نوجوانان، بهمن ۱۳۸۷
• قائم مقام سردبیر مجله علمی پژوهشی کودک و تفکر، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ۱۳۸۹
و…
-
شما در دبیرستان رشته ریاضی و فیزیک خواندید و انتخاب اولتان نیز در دانشگاه، رشته فیزیک بود. علت تغییر رشتۀ خود را توضیح بفرمایید؟
اول اینکه دکتری من در رشتۀ فلسفه علم و فناوری است. دوم اینکه من در دبیرستان متوجه شدم مدرسه نمیتواند مسائل و مشکلات فکری مرا حل کند. میخواستم در سال سوم درس را کنار بگذارم، برادرم پیشنهاد داد دیپلمم را بگیرم و بعد به دنبال سوالاتم بروم.
برای من سوالاتم مهم تر از مطالبی بود که مدرسه به من آموزش میداد. اگر من مدرسه را از دست میدادم نصف عمرم بر باد میرفت ولی اگر به سوالاتم جواب نمیدادم کل عمرم بر باد بود. من اگر درسم را ادامه نمیدادم و مهندس عمران یا برق نمیشدم نصف عمرم یعنی جنبۀ مالی عمرم را بر باد میدام ولی اگر به سوالاتم که در باره «هستی»، «خودم » و اینکه «از کجا آمده ام و آمدنم بهر چه بود» پاسخ نمیدادم کل عمرم بر باد میرفت.
این بود که باید تصمیم خود را میگرفتم. البته زمانی که رشتۀ فیزیک را هم انتخاب کردم( در حالیکه رتبۀ کنکورم به مهندسی عمران دانشگاه صنعتی اصفهان میرسید) میدانستم که رشتۀ فیزیک تا حدی به این مسائل اشاره دارد. بعد که متوجه شدم فیزیک هم نمیتواند به پرسشهایم پاسخ دهد، پس آن را نیز رها کردم.
نهایتا تصمیمم را گرفتم. به نظرم آمد که فلسفه و علومانسانی میتواند پرسشهای مرا پاسخ دهد و بدین ترتیب رشتۀ فلسفه را انتخاب نمودم و برای این کار باید تاوان بسیاری هم میدادم. همۀ فامیل و آشنایان این موضوع را متذکر شدند ولی من برای انتخاب خودم، تمام پلهای پشتِ سر را شکستم. از دست دادن آیندۀ شغلی خوب، مطالعۀ تمام کتب درسی علوم انسانی و شرکت در کنکور که امری نا خوشایند و اجباری بود. تمام اینها را به جان خریدم! دانشگاه این فرصت را به من داد که در تمامِ دروس شرکت کنم. روانشناسی، علوم اجتماعی، زبان و ادبیات و….
البته فلسفه را هم در کارشناسی ارشد انصراف دادم! چون تقریبا اکثر کتابهای مهم درسی را در کارشناسی خوانده بودم و کارشناسی ارشد برایم کسالت آور و تکراری شد. این بود که به فلسفۀ علم رو آوردم و برخی از پرسشهایم هم در این حوزه پاسخ داده شد.
-
حالا میفرمایید که از بین گرایشهای متنوع، چرا فلسفه برای کودکان و نوجوانان را انتخاب کردید؟
«فلسفه برای کودکان و نوجوانان» میتوانست تا اندازهای به مسئولیت من در قبال جامعه و کودکان و نوجوانان مربوط شود. به نظرم آمد که تنها راه کاهش مشکلات و تنشهای اجتماعی ارتقای فرهنگ جامعه است و برای ارتقای آن، اصلیترین راه، آموزشهای پایه است و آموزش و پرورش میتواند بزرگترین محمل و بازوی این حرکت اجتماعی باشد. به نظرم آمد اگر فرهنگ جامعه اصلاح نشود نه اقتصاد درست میشود ،نه روابط اجتماعی. پس باید مدیریت، عقلانیت، گفتگو و.. از دوران کودکی یاد داده شود و این مهم در راستای دغدغه ای بود که از دوران مدرسه داشتم ؛ رنجش از آسیب پذیری کودکان و نوجوانان در مقابل بزرگترها.
یک مساله دیگر هم هست که آموزش و پرورش ما متعلق به صد سال پیش است. جهان در این صد سال عوض شده است، معنای آموزش، دانش و یادگیری تغییر پیدا کرده است. بطور خلاصه پوزیتویسم یا تحصیل گراییای رایج در ذات آموزش و پروش رد شده است. پس باید جسارتی به خرج داد که طرحی نو در انداختهشود.
-
شما تا به امروز چه تجربیات مفید و اثربخشی در حوزه علومانسانی کسب کردهاید که همچنان در این حوزه فعال هستید؟
یک بخش از علوم انسانی که متاسفانه در دروس رسمی نمیگنجد رشد و تعالی انسان است. علوم انسانی در اصل به ما کمک میکند که متحول شویم، قویتر شویم، انسانتر شویم وتمدن و اینگونه تمدن و فرهنگ درست میشود. در مقابل آنچه در آموزش و پرورش از علوم انسانی مد نظر است جنبۀ اشتغال آن است. یعنی بعد از اتمام تحصیلات یا وکیل شویم، یا حسابرس، یا استاد دانشگاه و به هر نحو که شده پول دربیاوریم یا پول پارو کنیم.
بنابراین در دانشگاه و مدرسه جنبۀ مربوط به رشد علومانسانی مغفول واقع میشود. فقط شغل و پول درآوردن مهم میشود. اما علوم انسانی یا هیومنیتی(Humanity) فقط همین نیست. بلکه به فرهیختگی انسانها و به سیر و سلوک درونی آنان مرتبط است. ادبیات بار اصلی این جنبه از علوم انسانی را به دوش میکشد، ادبیاتی که جدا از فلسفه نیست و رابطه تنگاتنگی با آن دارد.
البته رشتههای دیگر به کمک این دو میآیند و به ما کمک میکنند به پرسشهای عمیق خود پاسخ دهیم و خود و جهان هستی را بفهمیم و اگر هم نتوانستم به این سوالات پاسخ دهیم دست کم با آنها همزیستی مسالمت آمیزی داشته باشیم.
سوالاتی مثل اینها: من در این جهان چه کاره ام؟چگونه و برای چه به اینجا آمده ام؟ چه باید بکنم؟ وظیفه ام چیست؟ آیا من مسئول چیزی هستم؟ و تا چه حد؟ در قبال محیط و دنیای اطراف خود چه؟ به کجا خواهم رفت؟ چه عاقبتی در انتظار من هست؟ چگونه میتوانم جاودان بمانم؟ اینها برخی از سوالات اساسی بشر بوده و هست و علوم انسانی چراغی برای کشف این موضوعات روشن میکند و برای ما معنای زندگی را به ارمغان می آورد.
- در پایانِ مصاحبه برای کسانیکه به فلسفه علاقهمندند شناخت و مطالعۀ کتابهای دکتر سعید ناجی را پیشنهاد میکنیم: