دغدغۀ اصلی نگارش این یادداشت انزوای علوم اجتماعی در اجتماع ایران است. به بیان صریحتر علوم اجتماعی در ایران نتوانسته ارتباطی حقیقی و پویا با جامعه برقرار نماید: پیش از پرداختن به این وضعیت، تعریف جامعی از علوم اجتماعی ضروری است.
جامعهشناسی به نقل از پدر جامعهشناسی ایران، غلامحسین صدیقی، «همچون گیاهی است متکی بر ساقه تاریخ که در جغرافیا ریشه داشته و در هوا و اقلیمی جهانی نفس میکشد.» کنایه از اینکه نمیشود جامعهشناس بود اما از تاریخ، جغرافیا و اوضاع و احوال جهان بهرهای نداشت.
علوم اجتماعی یا به طور خاصتر جامعهشناسی همواره با دیگر حوزه های علوم انسانی پیوند داشته و لازم و ملزوم یکدیگر بوده اند. این درحالی است که در ایران نه تنها در حوزه های دیگر از جامعهشناسان استفاده نمیشود، بلکه در تصمیمات و سیاستگذاریهای اجتماعی نیز متخصصین و صاحبنظران این حوزه مغفول ماندهاند و در نهایت زمانی به جامعهشناسان رجوع میشود که آسیب اجتماعی به مرحله هشدار رسیده و مسئلهی قابل حل دیروز به یک مسئلهی اجتماعی فراگیر تبدیل شده است.
در حقیقت خدمت جامعهشناسی به اوضاع اجتماعی؛ نوشدارو پس از مرگ سهراب است.
از طرف دیگر متخصصان این حوزه نیز نتوانستهاند نسبت مناسبی با مسائل اجتماعی جامعه برقرار کنند؛ در بسیاری از دورهها به صورت سيستماتيك قابلیتها و کارکرد این حوزه تحت فشار و بیتوجهی قرار گرفت، بسياري از صاحبان اندیشه از اندیشهورزی اجتماعی سرخورده شده و برخلاف ماهیت اجتماعی تخصصشان گوشه عزلت گزیدند. بسیاری از اساتید جامعهشناسی و جمعیتشناسی از مقام والای آموزش کنارهگیری کردند و بسیاری از نهادهای اجتماعی نیز تعطیل گشتند.
همانگونه که گیدنز اشاره کرده دوری از تعصبات و استقلال فکر و عمل در پژوهش و نظریه پردازی از ویژگیهای جامعهشناسان است. جامعهشناس در هر جایی که باشد باید بتواند فارغ از جهتگیریهای خاص، واقعیات موجود در جامعه خود را همانگونه که هست مطرح کند. چنانچه این امر محقق نشود جامعهشناس، جامعهشناسی کردن را وامینهد. یا آنکه به جامعهشناس سفارشی و کارگزار نظم اجتماعی بدل میشود.
در چنین بستری دانشجویان و دانشآموزان این حوزه هم از یادگیری مهارت تفکر نتقادی محروم میگردند و نسلهای متاخر جامعهشناسی بیش از پیش با ماهیت اصلی این رشته فاصله میگیرند و از جامعهشناسی فقط نام آن را بر دوش میکشند.
عامل مؤثر دیگر در این میان، نظام آموزش عالی است که نه تنها در این رشته بلکه در بسیاری از رشتههای دیگر دانشجویان را برای نظام کار پرورش نمیدهد و فارغالتحصیلان در بهترین حالت تئورسینهای خوبی میشوند. توأم با افزایش کمّی و تمرکززدایی از نظام آموزش عالی، کیفیت آموزش و کارکردگرایی در علوم نیز کاهش یافتهاست و با گسترش دانشگاههای پولی رسالت دانشگاه نیز تغییر کردهاست.
شهرهای کوچک و دورافتاده هم در این رشته دکتر و فوق لیسانس تربیت میکنند. دانشگاه آزاد هم از همه بدتر فقط میخواهد تعداد دکترها را زیاد کند. در حقیقت ساختار آموزش عالی جامعه از دو کارکرد تولید علم و بهکارگیری و گسترش علم در جامعه دورافتاده و تنها به انتقال علم پرداخته است. در دانشگاهها به طور عام تاریخ علم و به طور ویژه تاریخ جامعهشناسی تدریس میکنند.
پیربوردیو، جامعهشناس فرانسوی، اعتقاد داشت وظیفه جامعهشناسی مطالعه جامعه به منظور تغییر جامعه است. در کشور ما فقدان این نگاه فانکسیونالیستی به خوبی دیده میشود. اگرچه در ایران تحصیلکردگان و متخصصین این رشته کم نیستند ولی کارآمدی اجتماعی ندارند. پس از گذشت هشت دهه از پیدایش جامعهشناسی در ایران، جامعهشناسی خواندن یعنی؛ ناکارآمدی در عرصه اجتماعی و بیپولی در زندگی شخصی.