تعلیم و تربیت و فلسفه میان‌فرهنگی

مصاحبه با دکتر رضا دهقانی:

آقای دکتر دهقانی خودتان را معرفی کنید و برای ما از رشتۀ تحصیلی خود از دبیرستان تا دانشگاه بگویید:

من در دبیرستان در رشتۀ ریاضی فیزیک درس خواندم و در دانشگاه به حوزۀ علوم انسانی وارد شدم و رشتۀ فلسفه وکلام اسلامی و همچنین فقه و مبانی حقوق را دنبال کردم. همزمان تحصیلات حوزوی نیز داشتم و چند سالی نیز در این حوزه مشغول بودم.

بعد از آن در مقطع کارشناسی ارشد فلسفۀ غرب و دکتری فلسفۀ تطبیقی تحصیل کردم. در حال حاضر نیز نزدیک به شش سال است که در دانشگاه  وین در بخش فلسفۀ میان فرهنگی زیر نظر پروفسور گئورگ اشتنگر فعالیت می‌کنم و همچنین عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در تهران هستم.

 

موضوع مورد بحث ما نسبت تعلیم و تربیت و فلسفۀ میان فرهنگی است. تعریف شما از این دو مقوله چیست؟

فلسفه میان فرهنگی مجموعه مطالعاتی است که در کشورهای آلمانی زبان شکل گرفته و بینشی است که از دهۀ ۹۰ در برخی دانشگاه‌های آلمانی زبان ایجاد شد. این نوع بینش از ابتدا توجه به چالش­های جهان جدید داشته است؛ چالش­هایی که می­توان از آن­ها به چالش­های زیستن در جهانی میان-فرهنگی یاد کرد و همین امر سبب شده که صاحب‌نظران و اندیشمندان این حوزه به رشته‌های دیگر نیز گرایش پیداکنند. به عبارت ساده‌تر در فلسفۀ میان فرهنگی همه چیز در میانه است و نمی‌توان این حوزه را محدود به رشتۀ فلسفه دانست؛ این گفتمان با فلسفه آغاز شده ولی به دیگر رشته‌ها نیز راه یافته است.

آیا سنت‌های دیگر فلسفه دارند یا نه؟

کسانی‌که برای نخستین بار در حوزۀ فلسفۀ میان فرهنگی به مطالعه و تحقیق پرداختند درصدد یافتن پاسخ برای همین سوال بنیادی بودند که آیا به جز فرهنگ غرب، در فرهنگ‌ها و سنت‌های دیگر نیز فلسفه وجود داشته‎‌است؟ هرچند نقطۀ آغازین این رشته پرسش از “وجود یا عدم وجود فلسفه” در دیگر سنت‌ها بوده است؛  اما به مرور نوع مباحث تا حد زیادی تحولاتی کرده است و بیشتر بر مسائل انضمامی بشر امروزی متمرکز شده است. ولی فلسفۀ میان فرهنگی به این حوزه محدود نماند و از رشته‌های دیگر نیز با روی گشاده استقبال نمود.

همین گستردگی در بنیان فلسفۀ میان فرهنگی، این رشته را به حوزۀ مطالعات فرهنگی و مطالعات جنسیت، فمینیسم، تعلیم و تربیت، علوم اجتماعی و… پیوند زد.

بی‌جا نیست اگر ادعا کنم که ما در حال حاضر می‌توانیم با نگاه فلسفۀ میان فرهنگی به امور و مسائل متنوعی بنگریم که یکی از این موضوعات «تعلیم و تربیت» است.

یکی از بهترین حوزه‌هایی که فلسفۀ میان فرهنگی می‌تواند به آن کمک کند، حوزۀ تعلیم و تربیت است. اروپا محوری به طور خاص از قرن ۱۸با تاریخ فلسفه‌نگاری در فلسفه شکل گرفت و در ابتدای قرن بیستم اروپا محوری به عنوان پیش‌فرضی تمام شده و قطعیت یافته پذیرفته شد. اروپا محوری در فلسفه یعنی فلسفه از یونان شروع شده و در غرب بسط یافته و دیگران فاقد تفکر فلسفی هستند و لذا فلسفه ندارند. اما ما در فلسفۀ میان فرهنگی به سنت‌های مختلف به نسبت‌ِ برابری اجازه می‌دهیم که تاریخ تفکر خود را بیان نمایند  وخود را معرفی کنند.

اما کسانی که در فلسفه میان فرهنگی پیش‌قدم هستند به فلسفۀ تمایز تمایل دارند، فیلسوفانی همچون دریدا، دلوز و… از پیشگامانی هستند که فیلسوفان حوزه میان­فرهنگی از ایشان بسیار الهام گرفته­اند.

اندیشۀ تمایز اندیشه‌ای است که مقابل «کلیت گرایی»،«هویت مداری»،«کلی اندیشی» قرار می‌گیرد. برمبنای این آموزه‌ها که در فلسفۀ میان فرهنگی نیز جای دارند ما می‌توانیم کودکان‌ و نوجوانان‌مان را با اصولی تمایزمحور تربیت کنیم. تربیتی که مطابق با جهان جدید باشد. مثلاً به کودک‌مان یاد دهیم به جای بایدها و نبایدها، خود را با واقعیت موجود منطبق کند.

جهان امروز، جهانِ میان فرهنگی است و فلسفه‌ای که هماهنگ با جهان امروز باشد فلسفۀ میان فرهنگی است و علوم انسانیِ مطابق با جهان امروز هم علوم انسانی میان فرهنگی است. متعاقبا کودکی هم که در این عصر چشم به جهان می‌گشاید کودکِ جهانِ میان فرهنگی است.

از منظر فلسفۀ میان فرهنگی، باید نیاز کودک را بسنجیم و او را براساس رویکرد مداراگرایانه و تسامحی تربیت کنیم. در جهانِ میان فرهنگی باید به کودکان‌مان یاد دهیم که هویت محور نباشند و ذیل مفاهیم کلی و کلیشه‌ای هویت‌ساز قرار نگیرند.

به فرزند‌ یا دانش‌آموزمان اجازه دهیم که خودشلن باشد و از کودکی در این مسیر قرار گیرند که ما «فرهنگ» نداریم بلکه عناصرِ متکثرِ فرهنگی داریم و تو نه با یک فرهنگ واحد، بلکه با عناصر فرهنگی و قومی متکثر مواجه هستی که می‌توانی ازبین تمام این عناصر، ترکیب منحصر به فرد و خاص خود را بسازی.

عموماً در نگاه‌های واگرا دوگانه‌گرایی حاکم است؛ برمبنای نگاه فلسفه میان فرهنگی می­توانیم تلاش می‌کنیم که به کودکان خود بیاموزیم که در دوگانه‌ها محدود نمانند و در طیف‌ها جای بگیرند. در گفتمان فلسفۀ میان فرهنگی رویکردهای طیفی در ذهن کودک و نوجوان باید جایگزین دوگانه‌های دوست-دشمن، زن-مرد، خوب_بد و… شوند و بهتر است نگاه از بالا به پایین حذف ‌شود و نگاه‌های افقی جایگزین آن گردد.

بر این اساس کودکی که تمام آرمان‌ها و سلایق خود را در جهت یکسان سازی با آرمان‌های جمعی و هویت جمعی سرکوب می‌کند، لزوما کودک سالم و رشدیافته‌ای نیست.

آنچه در تعلیم و تربیت کودکان امروز باید مدنظر قرار گیرد، تأکید بر پیشرفت و بهبود جهان است. عصرجدید در مقایسه با اعصار گذشته کمتر از خشونت‌های شدید ملی‌گرایانه رنج می‌برد، منتهی در دنیای امروز با رشد فناوری اطلاعات و رسانه‌های جمعی، سرعت انتقال اطلاعات افزایش یافته و کوچکترین اِعمال خشونتی در هر نقطه از جهان می‌تواند در سراسر دنیا خبرساز شود و در زمان بسیار کوتاهی، به گوش جمعیت زیادی برسد. همین امر مردم را نسبت به وقایع اجتماعی و خشونت‌ها حساس نموده‌است.

 به عبارت دقیق‌تر در دنیای امروز مردم گزارش‌های بیشتری از خشونت می‌شنوند ولی این بدین معنا نیست که آمار خشونت در جهان افزایش یافته‌است، حتی به واسطۀ دستاوردهای حقوق بشری جنگ نیز در مقایسه با دهه‌های ۶۰ و ۵۰ کاهش یافته است.

پس بر ماست که به کودک، نوجوان و دانش‌آموز خود نشان دهیم که جهان در مقایسه با گذشته رو به پیشرفت است و بهتر است که تو هم با این جهانِ در حال پیشرفت هم‌سو شوی. به کودکان‌مان بیاموزیم که جهان امروز جهانی است که امکانات و تسهیلات بسیاری در اختیار انسان قرار می‌دهد و تو می‌توانی از تمام این امکانات در راستای هویت‌سازی خود استفاده نمایی.

آیا شما فیلسوفی از گفتمان فلسفۀ میان فرهنگی می‌شناسید که به موضوع تعلیم و تربیت پرداخته باشد؟

از آنجا که فلسفۀ میان فرهنگی قدمت چندانی ندارد، پژوهش‌های زیادی هم در این رابطه انجام نشده ولی به‌طور نمونه شماره اخیر مجله پولی‌لوگ که مهمترین مجله مختص به فلسفه میان­فرهنگی است با محوریت «فلسفه برای کودکان» منتشر شده است. همین نمونه نشان می‌دهد که فلسفه میان فرهنگی خود را به موضوعات متنوع و گسترده‌ای کشانده و حوزۀ مطالعاتی خود را وسعت بخشیده‌است.

شما فضای آموزشی متفاوت از ایران را تجربه کرده­اید، این فضا را چطور ارزیابی می‌کنید و حاصل این تجربه قابل انتقال به ایران هست؟

سیستم دانشگاهی ما درمقایسه با گذشته روند نومید کننده‌ای پیداکرده‌است. همین‌که به سیل پذیرفته‌شدگان مقطع دکتری دقت کنید، متوجه این روند خواهید شد، ولی اگربخواهیم به طور موردی نقاط قوت دانشگاه­های دیگر در آموزش فلسفه رابررسی کنیم، می­توان به عنوان نمونه به این مورد اشاره کرد:

در بسیاری از دانشگاه‌های اروپا دورۀ کارشناسی ارشد مفصل‌تر از دانشگاه‌های ایران است، متاسفانه در دانشگاه‌های ما در مقطع کارشناسی ارشد ۲۴واحد درسی ارائه می‌شود که همین مسئله جای نقد دارد. ۲۴ واحد درسی در طی دوسال تحصیلی از دانشجویان ما فرد متخصصی نمی‌سازد.

چارت درسی دانشگاه‌های ما بسیار ثابت و غیرسیال است. در ایران در واحدهای درسی پیش‌بینی شدۀ دورۀ ارشد، همان درس‌ها و متون دوره کارشناسی بدون ارتقای کیفیت ارائه می‌گردد. به عقیدۀ من به‌عنوان نمونه واحد درسی کانت لازم نیست ارائه شود.

وقتی هر سال واحدی بانام کُلی کانت ارائه می‌گردد، استاد خود را مقید به ایجاد تغییر نمی‌کند و می‌تواند هر مبحثی را ذیل عنوان کانت به دانشجویان تحویل دهد، درحالی‌که اگر هر ترم بخش معینی از فلسفۀ کانت ارائه گردد، فرصت مناسبی برای رشد استاد و دانشجو فراهم می‌شود.

اهمیت علوم انسانی در مقایسه با علوم پایه تا چه اندازه است؟

علوم انسانی و فلسفه باید بدانند که جهانِ پیش روی آنان جهان میان فرهنگی است. به عنوان نمونه علوم انسانی می­تواند به ما کمک کند که ما از معضلات کلی‌نگری رها شویم و به مسائل خود به گونه دیگری بنگریم.

عاجل ترین کار علوم‌انسانی آن است که به جای تأکید بر دوگانه‌ها به طیف‌ها بیاندیشد،د بدین گونه راه هم‌زیستی و تسامح گشوده خواهد شد. طیف‌ها به هر موضع و هر فرد و گروهی اجازه می‌دهند که نقطه‌ای از آن طیف باشند و تمامی مواضع و افراد و گرایش­های و اقلیت­ها و غیره در تمامیت خود به­رسمیت شناخته خواهند شد.

 

 

 

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

به بالای صفحه بردن