مـن پونـه بهنام سـال ۱۳۸۹ در فصـل بهـار در شـهر تهـران در شـهرک اکباتـان در بیمارسـتان صـارم بـه دنیا آمـدم. عاشـق لازانیـاهسـتم و بیـن درسهـاریاضـی رو از همـه بیشـتر دوسـتدارم. و قـرار تـوی تیـم مینی والیبـال پـاس بـازی کنـم از وقتی خیلی خیلـی کوچک بودم شـبها موقـع خوابیدن
یـا مامانـی بـرام قصـه میخوانـد یـا خـودم. خلاصـه اینکـه یـک شـب بـدون قصـه نخوابیـدم البتـه غیـر شـبهایی کـه مهمانـی میرفتیـم ومـن موقـع برگشـتنتـ ویماشـین خوابـ ممیبـرد.یـکروزدرهفتـه را هـم میتوانـم جلـو تلویزیـون موقـع تماشـای کارتـون بخوابم.
خلاصـه اینکـه موقـع خوابیـدن بـه قصـه شـبی کـه شـنیده بـودم فکـر میکـردم و خـواب پـرواز، خـواب پـری، کوتولـه هـای بامـزه و ماجراهـای جنـگل و … ایـن چیزهـا را میدیـدم و دلـم میخواسـت همـه اینها اتفـاق بیفتـه. بالاخـره هر بچـهای یـه آرزویـی داره.