کارگاه عروض سماعی همایش دبیران رشتۀ علوم انسانی تبریز با تدریس دکتر عباسعلی پورعلیزاده، دبیر برجستۀ ادبیات تهران برگزار شد.
در کارگاه عروض سماعی این همایش ابیات شعری زیادی تقطیع شده و به صورت آهنگین و موسیقیایی تعیین وزن شدند، همچنین روشهایی سماعی برای تشخیص اختیارات شاعری ابیات آموزش داده شد که در ادامه متن آموزشی آن را میخوانیم؛
علم عروض، علم تخصصیِ ادبیات فارسی است.
بحث عروض، بحثی است که با ریتم و آهنگ زبان سر و کار دارد.
هدف ما از برگزاریِ این جلسه این است که به جایی برسیم که بتوانیم بدون تقطیع شعر و هجا گذاری و سایر جزییات، فقط از طریق گوش دادن به شعری که خوانده میشود، به وزن شعر برسیم.
در کتاب علوم و فنون ادبی، ما با علم و فن سر و کار داریم که هم دانش و هم مهارت را در خود دارد؛
پس وقتی میگوییم علوم و فنون، هم بحث آموزش را به طور جدی داریم و هم بحث مهارت را.
کتابی که در حال حاضر در حال تدریس شدن است کتاب نظام جدید است و با کتاب قاقیه و عروض نظام قدیم متفاوت است.
مشکلی که وجود داشت این بود که دانشآموزان دورهی اول متوسطه چیزی از این مطالب نمیخواندند؛
در پیشدانشگاهی به شکل خلقالساعه کتابی میآمد که بسیار سخت و سنگین بود و به همین خاطر دانشآموزان از درس گریزان بودند.
یکی از امتیازاتی که کتاب جدید دارد این است که از پایهی دهم این کتاب را میخوانند و دیگر با آن ناآشنا نیستند؛
و همین طور در زمینهی آرایههای ادبی و زیباشناسی، دانشآموزان اصطلاحاتی را در همان پایهی دهم آشنا شده و فرا میگیرند و بعدها با برخورد با آنها گیج نمیشوند؛
مباحثی از جمله آرایههای لفظی و معنوی و علم بیان مانند تشبیه، استعاره، مجاز و… را کامل با انجام تمرینات بسیار فرا میگیرند.
اهمیت ان کتاب در سه قلمرو است: زبانی، ادبی و فکری است.
در بخش زبانی به واژهگان کلمات، معانی و اصطلاحات، روابط معنایی، ترادف و تناسب دستور، ساختمان واژهها و… میپردازیم.
در بخش ادبی ما با آرایههای ادبی، علم بیان، عروض و قافیه سر و کار داریم.
و در بخش قلمرو فکری اشاره به فکر و اندیشیهی شاعر دارد و نگرش شاعر به ابیاتی که گفته است.
بحث ما در این جلسه مربوط به موسیقی شعر یا علم عروض و قافیه است.
قافیه را دانشآموزان در پایهی دهم و در بخش آخر میخوانند؛
اگرچه تبصرهها را حذف کردند و مطالب خیلی خلاصه شده است،
اما ما شاهد بودیم که در کنکور سال گذشته سوالاتی طرح شد که ربطی به حروف اصلی قافیه نداشت؛
لذا من توصیه میکنم در کلاس به دانشآموزان کمی فراتر از درس آموزش دهید که برای این موارد آماده شوند.
مقصر اصلی این وضعیت نیز کسی جز سازمان سنجش و طراح سوال نیست؛
زیرا نباید خارج از چارچوب اصلیِ کتاب سوالات کنکور را مطرح کرد.
در مجموع سوالاتی که در کنکور سال قبل طرح شده بود، دو سوال مربوط به قافیه بود، چهار تست مربوط به وزن شعر بود، در زمینهی اختیارات هم دو تست طرح شده بود که مربوط به بحث زبانی و وزنی بودند؛
در آخر هم دو سوال راجع به بحرهای عروضی طرح شده بود؛
این بخش را ما در گذشته خیلی کاملتر به دانشآموزان آموزش میدادیم،
اما امروزه خیلی خلاصهتر به آن اشاره میکنیم؛ فقط در آخر کتاب علوم و فنون ادبی سه، چند وزن گفته با نام بحرهای آن را گفته است.
حجم کتاب به نسبت گذشته خیلی کم شده است؛
شاید به دلیل اینکه مسئولین فکر کردهاند انتقال این حجم از بار علمی به دانشآموزان کار دشواری است و حتی شاید نتیجهی عکس گرفته شود.
مدرسه جای آشنا کردن دانشآموز با درس ادبیات است، اگر علاقه نشان داد میتواند این رشته را به شکل کاملتر در دانشگاه دنبال کند.
در بحث عروض سماعی، باید گفت: عواطف انسانی اساس شعر هستند، و این عواطف و احساسات هستند که شعر را پدید آوردهاند و بعد این شعر را وزن به کمال رسانده است؛
بنابر این وزن را باید با آهنگ و ریتم مخصوص به خود بخوانیم.
اگر ما معلمها در خواندن، به اشعار ریتم و آهنگ بدهیم، هر ریتمی و آهنگی که در حافظه و خاطره داریم، میتوانیم به راحتی وزن شعر را به دست آوریم.
برای پیدا کردن اختیارات شاعری، یکی از روشها، پیدا کردن وزن شعر است؛ به این صورت که اگر وزن سماعیِ شعر را به دست آوریم میتوانیم اختیارات را نیز به دست آوریم.
عروض بر وزن عروس است.
عروض چیزی است که ما چیزی را به آن عرضه میکنیم؛
یعنی ما شعر را به عروض عرضه میکنیم و میخواهیم بدانیم که شعر ما درست است یا نه؛ آیا وزن دارد یا نه؟
آیا آهنگ دارد یا نه؟
پس یک معنای عروض، عرضه کردن شعر و آهنگ به آن است.
عروض ستون خیمه است؛ خیمهی بدون ستون هیچگاه برافراشته نمیشود؛
لذا شعر بدون وزن هم بر افراشته نیست. شعر باید دارای اسلوب اساسی شعری و در راس آن، وزن باشد.
عروض نام مکه است؛ چون اولین بار در این شهر پدید آمده است.
راجع به عروض صحبتهای زیادی شده است؛
مهمترین و اساسیترین صحبتی که دربارهی عروض گفته شده این است که «عروض میزان سخن منظوم است»؛
یعنی ترازویی هست که من سخن منظوم و شعرم را با آن میسنجم.
این تعریف، بهترین تعریف عروض است.
لذا در تعریف شعر میگوییم شعر کلامی است که موزون، مُخَیّل، مُقَفّی و عاطفی باشد.
همانطوری که گفتیم «عاطفه» اساسیترین عامل پیداییِ شعر است.
پس از عاطفه موثرترین عامل «وزن» است. بدون وزن کمتر میتوان عواطف را برانگیخت.
توجه به فضای عاطفی و آهنگ متن، باعث پیدایی «لحن» میشود؛ تشخیص لحن مناسب هر متن، خواندن را دلنشینتر و درک محتوا را آسانتر میسازد.
لذا ما در تعریف اگر بدانیم کلام باید موزون باشد، به اهمیت عروض پی میبریم.
در بحث عروض ما باید یک سری مقدمات را پی بگیریم و سپس وارد بحث اصلی، که عروض سماعی است، شویم؛
به طور مثال در عروض ملفوظات مهم است نه مکتوبات.
ما کاری به کتابت و آنچه که نوشته میشود نداریم.
به همین خاطر است که بزرگان این عرصه گفتهاند مهمترن کارْ درست خواندن شعر است.
شعر را باید درست خواند، آن هم با خط عروضی؛ یعنی با املایِ عروضی.
به همین دلیل ما در خط عروضی هیچگاه کلمهی «خواهر» را آنطور که در کتابت فارسی مرسوم است نمینویسیم؛ فقط هر آنچه که تلفظ کردهایم را مینویسیم:«خاهر».
همین موضوع در کلمهی «خویش» نیز صادق است؛ با حذف «واو» کلمه را به شکل «خیش» مینویسیم.
دانستن هجا برای ما مهم است؛ ما این بخش را از دوران ابتدایی به دانشآموزان یاد میدهیم.
هجا یا کوتاه است، یا بلند است و یا کشیده؛ به طور مثال در «که» و یا «به»، «ه» آنها تلفظ نمیشود و جزء واج به حساب نمیآید.
هر چیزی که تلفظ نشود واج محسوب نمیکنیم.
لذا ما کلمهی «که» را به عنوان دو واج میگیریم و با علامت کوتاه؛ اما کلمهی «سر»، «در»، «با» یا «را» را سه واج در نظر میگیریم.
مصوتهای بلند به امتداد دو واجاند.
وقتی ما میگوییم «با» یعنی «ب» و «آ»؛ که این «آ» دو واج محسوب میشود.
اما اگر از سه هجا بگذرد، به آن هجای کشیده میگویند؛ به طور مثال کلمهی «سرد»، «کارد» یا «کاشت».
بعضی از مراجع هجاهای کشیده را قبول ندارند و میگویند هجاها یا کوتاه هستند و یا بلند؛
البته در خوانشها هجای کشیده خود به خود واج های چهارم و پنجم به رکن بعدی انتقال داده میشود؛
و دلیل این امر هم به خاطر این است که دانشآموز بتواند راحتتر وزن شعر را به دست بیاورد.
در این رابطه معلم اختیار کامل دارد که هرطور که راحتتر است عمل کند؛ هم میشود کلمهی کشیده را بنویسیم به عنوان کشیده، یعنی یک بلند و یک کوتاه؛ یا نه، میتوان به شکل خواندن کسره بدهیم و بچسبانیم به کلمهی بعدی.
به عنوان مثال وقتی میگوییم «توانا بود هرکه دانا بود / ز دانش دل پیر برنا بود» میتوانیم به آخر کلمهی «پیر» کسره یا ضمه بدهیم و شعر را بخوانیم.
اگر بخواهیم با هجای کشیده شعر را بخوانیم، خوانش شعر غلط نیست، فقط ممکن است که ذهن ما دیرتر با آن ارتباط برقرار کند.
بزرگان ادبیات و علم عروض میگویند هیچ وقت نباید معنی را فدای لفظ کرد. چه دلیلی هست که ما معنا را از بین ببریم که به یک لفظ خاص برسیم؟
بعد از اینکه کار هجا کردن به پایان رسید نوبت به بخشبندی کردن شعر بر مبنای خوانشی که از آن داریم.
بعد میخواهیم بدانیم که این تقطیعهایی که انجام گرفت با چند هجا یک پایه میسازد و نظم حاکم میشود؟
چون قرار بر این است که نظمی حاکم شود.
به طور مثال در بیت «به نام خداوند جان و خرد / کز این برتر اندیشه بر نگذرد»، سه تا سه تا نظم حاکم شده است:
فعولن فعولن فعولن فَعَل؛ در اینجا ارکان شعر ما سه تا سه تا جلو میرود.
گاهی هم ممکن است سه تا سه تا جلو میرویم و میبینی که بینظمیای وجود دارد، نظم چهار تایی را شروع میکنم؛
مثل بیت «بشنو از نی چون حکایت میکند / از جداییها شکایت میکند»: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن؛ رکن آخر مهم نیست، ممکن است حتی به یک رکن هم بند باشد، این برای ما مهم نیست؛ لذا ما میبینیم که با چهار رکن جلو میرود.
یا در مصرع «ای کاروان آهسته ران کآرام جانم میرود»: مستفعلن مستفعلن مستغعلن مستفعلن. این شعر با نظم چهارتایی کاملا خوب و درست جواب میدهد و لذا در بحث بحور به این شعر، سالم میگویند؛ چون که ارکان تا آخر صحیح و سالم به کار رفته است.
اگر رکنی را حذف کنند، اصطلاحا به آن محذوف میگویند.
ما در هجاهای آخر به هیچوجه، هجای کوتاه و بلند نداریم، همگی بلند هستند.
یک سری وزنها هم هستند که عینا تکرار نمیشوند یعنی همسان تکراری نیستند.
در کتاب قدیمی، ما موضوعی را داشتیم با عنوان «متحد الارکان»؛ و همینطور یک سری اوزان داشتیم که «متناوب الارکان» بودند، در آنها تناوب دیده میشد؛ یعنی دوتا دوتا مثل هم بودند.
در حال حاضر هر دوی اینها را در وزنی به نام همسان جا دادهاند.
پس وزن همسان دو شاخه است: یا این همسان یک رکنش عینا تکرار میشود و یا دو رکن آن تکرار میشود؛ این مورد دوم را «دو لَختی» هم میگویند.
به عنوان مثال وقتی میگوییم که «کرده گلو پر ز باد قمری سنجاب پوش / کبک فرو ریخته مشک به سوراخ گوش» در اینجا وزن ما مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن است.
در اینجا میبینیم تکرار دو وزن در جاهای دیگر تناوب ایجاد کرده است که به آن دولختی یا وزن دَوْری میگویند.
در این بحث، سوالی که مطرح میشود این است که بعضی از این اوزان دولختی را میشود دو بُرش داد.
مثلا ما برای انتخاب بحور عروضی از یک اسلوب استفاده میکنیم؛ از خلیل ابن احمد عروضی گرفته تا قرن هقتم شمس قیس تا عصر حاضر؛ همهی نامگذاریها بر اساس آن اسلوب است؛ به طور مثال «ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی / دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی»: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن.
این نظم در همهجا تکرار شده است.
بر مبنای همین، بحور ساخته شده است.
گفتهاند مفعول است پس «اخرب» هست، چون از مفاعیلن اخرب ساخته میشود به نام مفعول، مفاعیلن هست؛ پس «هزج» هم هست؛ هشت رکن یا پایه دارد پس «ُمثَمَن» هم هست؛ پس گفته میشود «هزج مثمن اخرب».
آیا میتوان وزنی دیگر را با بُرشی دیگر ساخت؟ بله.
میتوان وزنهای دو برشی ساخت.
وزن دیگری که میتوان برای این شعر نوشت این است: مستفعلن فعولن مستفعلن فعولن. یک سری اوزان هم وجود دارد که به آنها «مختلفالارکان» یا ناهمسان میگویند؛ به این معنا که وزنها مثل هم نیستند.
تنها مشکل ما و دانشآموزان در این قسمت است. این اوزان را میتوان از طریق اضافه کردن آهنگ و ریتم به اشعار، به آنها فهماند که دارای چه وزنی است.
ولی تا جایی که ما بررسی کردیم از این قسمت درکنکور معمولا یک تست میآید.
برای شناساییِ اوزان مختلف الارکان باید از قبل با سایر اوزانهای سالم آشنایی داشت.
آیا میشود این نوع را هم یک برش دیگر داد؟
معمولا آنهایی که با مفعول شروع میشود میتوان برشی دیگر داد.
حالا سوال اینجاست که ما کدام یک را بپسندیم؟
معمولا ترجیح این است که وزنی که ظاهری شبیه به هم دارد و مشکلساز نیست را بپذیریم.
مثلا این بیت «باز این چه شورش است که در خلق عالم است / باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است»، برش اول «مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن» و برش دوم «مستفعل مستفعل مستفعل مستف»؛ این وزن بر وزن ناهمسان برتری دارد.
بحث بعدی که برای ما مهم است، بحث اختیارات است.
در اختیارات شاعری ما میتوانیم بعضی از اختیارات را شفاهی بگوییم و نیاز به قلم بردن نیست.
به طور مثال باید نگاهمان به آخر مصراعها باشد؛ اگر دیدیم هجا کوتاه یا کشیده بود، به طور حتم اختیار وزنی دارد.
همینطور باید دو رکن اول را بررسی کرد، اگر دیدیم بعد از فاعلاتن، فعلاتن آمد شک نکنید که اختیار وزنی داریم.
هیچوقت فاعلاتنْ تبدیل به فعلاتن نمیشود.
یا مثلا با نگاه به رکن آخر مصراعها، اگر دیدیم دو کوتاه و یک بلند بود، به طور حتم ابدال رخ داده است.
ابدال یعنی تبدیل دو هجای کوتاه به یک هجای بلند.
وقتی مفتعلن فاعلن را کنار هم میبینیم، احتمال این را میدهیم که اختیار قلب وجود داشته باشد.
در بحث تغییر کمیت مصوتها ما دو شاخه داریم: یا باید مصوتهای بلند ما کوتاه شوند یا نه، برعکس، مصوتهای کوتاه باید بلند شوند.
اگر ما بتوانیم وزن شعر را با خواندن یا گوش کردن تشخیص دهیم، کافی است هر وزن را زیر پایهها و ارکان آن قرار بدهیم و ایراد آن را تشخیص بدهیم.
اگر با هم یکی نبودند جزء اختیارات هستند.
در مورد تبدیل مصوت بلند به کوتاه، ما دو مصوت داریم که برای ما ایجاد مشکل میکنند؛ یکی مصوت بلند «و» و دیگری «ی».
برای حل این مشکل بعد از خواندن شعر، اگر دیدیم یک مصوت بلند در کنار یک مصوت دیگر بیاید طبیعتا مصوت بلند کوتاه میشود و چه بسا بینشان صامت میانجی میآید.
به طور مثال در جمع بستن دو کلمهی «دانا» و «ان» یک «ی» میانجی قرار می گیرد: دانایان؛ و همینطور کلماتی از قبیل «سبزیجات»، «آهوان» و «آیندگان».
صامت میانجی در بحث عروض معمولا «ی» است.
به طور مثال در بیت «اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را»، کلمهی «هندویش» حائز اهمیت است.
اختیارات دو دستهی کلی دارد: اختیارات زبانی و اختیارات وزنی.
اختیارات زبانی خود دو دستهاند: اول حذف همزه؛ مثل کلمهی «مرد افکن» که می شود: مردفکن.
و دوم تغییر کمیت مصوتها؛ اینها نیز دو دسته هستند: تبدیل مصوت بلند به کوتاه و برعکس.
اختیارات وزنی هم چهار نوع است: اینکه هجای کوتاه و کشیده در آخر همیشه بلند هستند؛ فاعلاتن به جای فعلاتن میآید؛ دو هجای کوتاه تبدیل به یک هجای بلند میشود؛ در وزن مفتعلن فاعلن احتمال اینکه قلب صورت بگیرد زیاد است.
بحر یعنی دریا؛ در لغت، بحر یعنی شکافتن.
چرا به دریا بحر میگویند؟ به خاطر اینکه زمین شکاف بزرگی برداشته و در این شکاف آبهای فراوان جای گرفتهاند.
در معنای مجازی نیز به معنای عظمت و گستردگی است.
حال چرا ما به اوزان شعری بحر میگوییم؟ به خاطر گستردگیِ اوزان شعرهاست.
در کنار بحرها، یک سری زحافات را هم داریم؛ زحف در لغت به معنی تیری است که از چلهی کمان رها شود یا هر چیزی که ار اصل خود دور شود.
در کتاب درسی از چهار وزن سخن به میان آمده است؛ اولین وزن فعولن است.
این وزن از یک کوتاه و دو بلند تشکیل شده است؛ اصطلاحا به آن بحر متقارب میگویند.
لذا تنها وزنی که در اشعار حماسی و اخلاقی مثل شاهنامهی فردوسی یا بوستان سعدی بسیار پر کاربرد است همین وزن است.
این وزن اگر چهار تا بود مثمن، اگر آخرش دست نخورده بود سالم و اگر تغییراتی که در آن رخ داده بود محذوف نام دارد: «مرنجان دلم را که این مرغ وحشی / ز بامی که بر خاست مشکل نشیند»، وزن دیگر فاعلاتن است.
فاعلاتن رمل است؛ اگر بخواهیم حذفی در آن انجام بگیرد، آخرش را فاعلن میگوییم: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن؛ و اگر کامل باشد که هر سه تا یا هر چهارتای آن باید کامل باشد: « آسمان چون خیمه ای بر پای کرد / بیستون کرد و زمینش جای کرد ».
وزن دیگری که با آن سر و کار داریم وزن مفاعیلن یا هزج است.
این وزن بیشتر در اشعاری که آواز و سرود هستند به کار میرود؛ هزج در لغت هم به همین معناست: نغمه و سرود.
«نخستین بار گفتش کز کجایی / بگفت از دار ملک آشنایی» و آخرین وزنی که ما در کتاب درسی با آن سر و کار داریم، مستفعلن یا رجز است: «ای ساربان آهسته ران کارام جانم می رود / وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می رود»؛ این وزن در زحاف «مطوی» بر وزن مفتعلن میآید که ریتمی تند، رقصآور و شاد دارد.
جالب است بدانیم که یکی از ایراداتی که نیما به نظامی وارد کرد این است که نمیشود مفاهیم اخلاقی را با لحنی شاد بیان کرد.
باید وزن شعر و محتوای آن همخوانی کامل داشته باشند.
این موضوع در خوانش هم بسیار مهم است؛ اشعار سنگین معمولا دارای هجاهای بلند و کشیده هستند، در نتیجه خواننده هم باید با صدایی غمدار و سنگین آن شعر را بخواند.
اما اگر هجاها کوتاه باشد سریع و تند اجرا میشوند.
مانند «ای همه هستی ز تو پیدا شده / خاک ضعیف از تو توانا شده»: مفتعلن مفتعلن فاعلن / مفتعلن مفتعلن فاعلن = بحر سریع مسدس مکشوف.
قافیه از کلمهی قَفَوَ گرفته شده است.
قفا یعنی پشت سر؛ قافیه به کلمهای میگویند که پشت سر همهی کلمات میآید.
شعر باید حتما قافیه داشته باشد، اما اجباری نیست که ردیف داشته باشد.
نیما یوشیج در جایی گفته است شعر بدون قافیه مثل انسان بدون استخوان است.
تفاوتی که اشعار معاصر و سنتی با هم دارند؛ در اشعار سنتی در آخر هر مصرع قافیه آورده میشود، اما در شعر معاصر این گونه نیست و هرجایی که میخواهند قافیه را میآورند و ممکن است سه یا چهار مصرع اصلا قافیه نداشته باشند؛ همینطور عدم تساوی هجاها.
برای پیدا کردن قاعدهی قافیه باید اول برویم سراغ حروف الحاقی.
بعد از پیدا کردن آنها میرویم سراغ حروف اصلی؛ اگر مصوت «آ» و «و» بود، قاعدهی یک است، اگر غیر از این بود قاعدهی دو است؛ در این حالت هم یا مصوت با یک صامت است یا مصوت با دو صامت است و از این دو حال خارج نیست.
در بحث قافیه تبصرههای زیادی وجود دارد که امسال دیدیم که در کنکور نیز آمده بودند و متاسفانه در کتاب هیچ اشارهای به آنها نشده است؛
واقعا اشکال از کتاب نیست و گروه تألیف در این خصوص بسیار خوب عمل کرده است و در طول سه سال به دانشآموزان یاد میدهد که چطور با علم عروض، قافیه و آرایههای ادبی آشنا شوند.
به طور مثال درس تاریخ ادبیات نظام قدیم دو کتاب حجیم و حفظی بود که باعث بیمیلی دانشآموزان به درس و به ادبیات میشد.
به همین جهت گروه تالیف آموزش را در پایههای مختلف تقسیم کرد که دانشآموز بهتر و راحتتر با موضوعات ارتباط برقرار کند.
لذا مشکل سوالات کنکور مربوط به طراح سوالات است نه گروه تالیف؛ طراحان باید دقت کنند که سوالی را مطرح نکنند که از چارچوب کتاب خارج باشد.
ما در تبصرهها داشتیم که رعایت حروف الحاقی الزامی است؛ یعنی اگر حروف الحاقیِ ما فرق کرد آن قافیه اشکال دارد.
یا اگر خواستیم حروف الحاقی را اساسِ قافیه جا بدهید باید دقت کرد که عینا تکرار نشوند.
و همین طور رعایت مصوت در قاعدهی دوم الزامی است.
به طور مثال نمیتوان کلمهی «گَشت» را با «کُشت» قافیه کرد.
میتوان برای رفع این مشکل از حروف الحاقی استفاده کرد؛ به این شکل که «ه» الحاقی را به این دو کلمه اضافه و سپس آنها را با هم قافیه کرد: «گشته» و «کُشته».
قافیههایی که به مصوت بلند «ی» ختم میشوند، با اینکه جزو حروف اصلیِ قافیه هستند، در این کتاب جزء حروف الحاقی در نظر میگیریم نه اصلی.
در مورد پسوندها و پیشوندها هم باید دقت کرد که اینها میتوانند قافیه شوند، فقط باید دقت کرد که عینا تکرار نشوند.
در باب ردّالقافیه نیز باید گفت ردّالقافیه عیب است؛ مخصوصا در ابیاتی با تعداد کمتر از بیست یا سی بیت.
اما اگر بیش از این تعداد باشد اشکال ندارد؛ این مورد در غزل نه تنها ایراد نیست، بلکه حُسن نیز محسوب میشود.
در رابطه با پسوندهای ماضیساز «ید» و گذراساز «اند» یا «انید» باید دقت کرد که جزو حروف اصلی به حساب میآید.
معلمها باید خود را با کتاب جدید وفق دهند؛ در حال حاضر معلمها ذهنیتی منطبق بر کتاب درسی قبلی دارند.
در حال حاضر یک سری مطالب جدید به کتاب درسی اضافه شده است که باید خود را با آهنگ این تغییرات هماهنگ کرد؛ بهرحال معلمها باید دانشآموزی تربیت کنند که در همهی زمینههای علمی موفق باشد، خصوصا بحث کنکور.
لذا معلم باید هرچه ذهنیت مربوط به کتاب قدیمی دارد کنار گذاشته و به تدریس بر اساس کتاب درسی جدید بپردازد.
به طور مثال در گذشته ما قافیهی میانی را فقط در وسط مصراعها داشتیم ولی الان با قافیه درونی یکی شده است. در بحث عروض، گاهی ما آهنگی سنتی در ذهن داریم، میتوانیم از همان آهنگ و ریتم برای انتقال معنای مورد نظرمان استفاده کنیم.
در مصرع «دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمیارزد»، هجای آخری «اَد» دارد و هجای بلند است؛ برخی از هجاها با هم فرقهایی دارند.
در بعضی جاها به طور مثال اگر شاعر بخواهد غم و اندوه را نشان بدهد، سعی میکند با مصوتهای بلند خاتمه دهد.
به طور مثال در غزل اول دیوان حافظ «الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها»، این «ها»یی که بیان میشود بیانگر درد و غم و غصه است.
گاهی خود هجاها بار معانیِ زیادی را با خود به همراه دارند.
همینطور به تکیهها هم باید دقت کرد.
گاهی با دادن تکیه به یک هجا، بار معنی آن را عوض میکنیم.
به طور مثال در کلمهی «بیا» اگر تکیه روی کلمهی «ب» باشد، حالت امری به خود میگیرد؛ اما اگر تاکید روی کلمهی «ی» باشد، حالت تمنا گونه به خود میگیرد.
در پایان به اختصار متذکر میشویم برای کسب مهارت در تشخیص اوزان سماعی ابتدا باید شعر را دُرُست خواند؛
همچنین استفاده از ریتم و آهنگ آوازهای سُنتی یا مذهبی که در ذهن داریم؛ دانستن مقدمات عروض و با لحن و آهنگ خواندن شعر و آهنگ گذاشتن روی اوزان؛
درنگ کردن در پایان هر رُکن و پایه و در نهایتْ انتخاب مصراعی که در خوانش روانتر است،
در عروض همیشه اقل تابع اکثر است؛
یعنی باید تشخیص داد که حاکمیت نظم روی کدام رکن است.
با مطابقت دادن دو مصراع میتوان راحتتر راجع به اختیارات شاعری تصمیمگرفت.
برای دانلود فایل کامل جزوۀ کارگاه عروض سماعی به پایین صفحه بروید؛
بسیار خوب وارزنده بود .اما اینکه تکیه را در ارتباط با عروض ووزن شعر بیان کردن.چه ربطی به وزن دارد. وقتی که وزن شعر فارسی مبتنی بر کمیت وکیفیت اوایی است./
با سلام بسیار آموزنده بود. عالی
کاش برای وزن در شعر نیمایی هم آموزش سماعی داشتن
سلام و احترام
داریم