رمانهای فارسی

سمفونی مردگان

سمفونی مردگان نوشته عباس معروفی است که از ماندگارترین کتاب‌های ادبیات ایران است.

کتاب سمفونی مردگان این کتاب در سال ۲۰۰۱، برنده جایزه بنیاد انتشارات ادبی فلسفی سورکامپ شده است. همچنین هفته نامه دی ولت سویس در مورد رمان سمفونی مردگان گفته است:

«قبل از هر چیز باید گفت که سمفونی مردگان یک شاهکار است.»

کتاب سمفونی مردگان کتابی تراژیک و غم انگیز است که برای همیشه در ذهن و خاطره خواننده باقی می‌ماند.

در این داستان راوی چندین بار عوض می‌شود و هر راوی داستان را از زاویه دید خود بیان می‌کند. در طول مطالعۀ کتاب خواننده شاهد بازگشت به گذشته در زمان حال هستیم. همچنین شاهد تعویض مکان هستیم و داستان از وضعیتی به وضعیت دیگر منتقل می‌شود.

داستان سمفونی مردگان در شهر اردبیل می‌گذرد و هرچه پیش می‌روید کشش داستان بیشتر می‌شود و در طول داستان، هر مخاطبی شباهت‌ها و هم‌ذات‌پنداری‌های ظریفی را بین خود و آیدین احساس می‌نماید. شخصیت اصلی داستان پسری روشنفکر، شاعر و رادیکال به نام آیدین است که در یک خانواده سنتی و پدرسالار به دنیا آمده است. پدر آیدین که مردی سنتی و متعصب است، از شعر گفتن و کتاب خواندن او هراس دارد و او را از شعر گفتن باز می‌دارد و حتی کتاب‌هایش را به آتش می‌زند و عقیده دارد این‌ها فتنه و اسباب شیطانند. در نهایت فشار روانی روی آیدین زیاد می شود و…

کتاب سمفونی مردگان در حدود نیم میلیون نسخه به فروش رسیده و به زبان‌های آلمانی_انگلیسی_ترکی استانبولی_ترکی آذری و کردی ترجمه شده است.

شاید سمفونی مردگان به ظاهر فقط یک رمان باشد، اما در باطن زندگی هرکدام از ما را با کمی تفاوت بیان می‌دارد.

در پشت جلد کتاب آمده‌است:

«سمفونی مردگان رمان بسیار ستوده شده عباس معروفی، حکایت شوربختی مردمانی است که مرگی مدام را بر دوش می کشند و در جنون ادامه می یابند، در وصف این رمان بسیار نوشته اند و بسیار خواهند نوشت.»

بخش‌هایی از متن کتاب سمفونی مردگان:

  • آدمیزاد باید بگوید آب، و بخورد. بگوید نفس، و بکشد. وگرنه مرده است.

  • من نمیدانم آیا مادرش هم او را به اندازه من دوست داشت؟ آیا کسی می تواند بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد و آدم را به چه ابدیتی نزدیک می کند؟ آدم پر می شود. جوری که نخواهد به چیز دیگری فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد و هیچ گاه دچار تردید نشود.

  • تنهایی و غم غربت در جانش چنگ انداخت، غربتی که در میان شهر آشنا گریبانش را گرفته بود. چقدر انسان تنهاست. مثل پر کاه در هوای طوفانی.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

به بالای صفحه بردن