شرق بنفشه

دسته‌بندی: شرق بنفشه
نویسنده: شهریار مندنی‌پور
انتشارات: مرکز
تعداد صفحات: ۲۴۴

شهریار مندنی‌پور در سال۱۳۳۵ در شیراز به دنیا آمد. او در سال ۱۳۶۸ نخستین مجموعه داستان خود با نام سایه‌های غار را به چاپ رسانید. مندنی‌پور از مهم‌ترین نویسندگان نسل سوم داستان‌نویسی ایران است که مدت‌ها سردبیر هفته‌نامۀ توقیف شده عصر پنجشنبه بود. همچنین در دانشگاه‌های هاروارد و بوستون کالج و تافتس تدریس نموده‌است. از آثار او می‌توان به ماه نیمروز، ماه پیشونی و آبی ماوراء اشاره کرد.

کتاب پرتیراژ مندنی‌پور، شرق بنفشه، روایت پیچیده‌ای از زندگی آدم‌هاست که در قالب ۹داستان کوتاه با نثر شاعرانه‌ای به تحریر درآمده‌است.

محور داستان‌های شرق بنفشه، «عشق» است اما نه به شیوۀ داستان‌های عاشقانه کلاسیک. داستانی عاشقانه که مخاطب را در انبوهی از اندوه گرفتار می‌کند.
در داستان اول از این کتاب، عاشق و معشوق به واسطۀ کتاب‌ها با حروف رمزی با یگدیگر حرف می‌زنند. نامه‌های سربه‌مُهر میان عاشق و معشوقه‌اش در «غزلیات شمس» رمزگشایی می‌شود، و در کتاب «آناکارنینا» راز دلش را به ارغوان می‌گوید.

در داستان دوم هم عاشق از ترس آدم‌ها و آنچه که در اطرافش می‌گذرد به عشق پناه می‌برد و به تدریج رفتارهای غیرعادی از او سر می‌زند. داستان سوم که به سیمین دانشور تقدیم شده‌است از بهترین داستان‌های شرق بنفشه است. داستان سوم حکایت عشقی حقیقی ولی نافرجام است. بخشی از متن داستان سوم در زیر آمده‌است:

«سرد است آیلار و‌ من می‌ترسم از نوای ویولون مرد دائم‌الخمر «مسکو»‌یی که روبه‌روی سفارت شوروی، چهارشنبه‌ها می‌نوازد و چشم‌های گریخته‌اش پُر از اشک می‌شوند، و من می‌ترسم که نکند هدایت راست گفته باشد عشقِ آدم‌ها را، اما اعلامیه‌ها فریاد می‌زنند و روزنامه‌ها فریاد می‌زنند و طرفدارهای حزب‌ها فریاد می‌زنند و هیچ‌کس گوش نمی‌سپارد که ویولون‌زن عاشق است، و هیچ‌کس نمی‌بیند زن قرمزپوشی را که یک سال است گوشهٔ میدان فردوسی، ساعت پنج عصر می‌ایستد، منتظر محبوبی که از پارسال سر قرار نیامده و می‌ترسم، چون معلوم است که زن می‌خواهد سال‌ها آنجا انتظار بکشد تا چیزی گفته باشد قبل از مرگ، اما میدان «حسن‌آباد» رد پای ما بر برف، تا فردا هم نمی‌ماند و سی سال دیگر هیچ اثری نمانده از با هم شادی و رنج بودن ما و نگاه امشب ما به آن شیروانی‌های قشنگ گنبدی…
چه دارد می‌شود آیلار؟ کجا می‌رود دنیا و تهران… ترس دارد این‌همه مرده‌باد و زنده‌باد و این‌همه کاغذ با نوشته‌های تاریک روشان که شاید یک روز همه بسوزند و سوخته‌هاشان به آسمان بروند از پشت دیوارهای خانه‌ها. و آن مرد می‌داند آیلار. روی خاکستر و برف ایستاده، می‌گوید زخم بزنند و سر ببُرند تا عشق به تو نگاه نکند و زغال کاغذ و خون به آسمان می‌رود. آن‌وقت ما کجا پناه می‌بریم آیلار، وقتی که بر برف خیابان، روبه‌روی کاخ «مرمر» قطره‌های خون ریخته. سردم است و برف گوشت تازه را می‌سوزاند.»

کتاب شرق بنفشه به دوست‌داران شعر بسیار توصیه می‌شود ولی چنانچه به تازگی کتابخوانی را شروع کرده‌اید، این کتاب را نخوانید. نثر این کتاب ساده و روان نیست و آشفتگی روایت‌ها ذهن مخاطب تازه‌خوان را به دشواری می‌افکند.

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

به بالای صفحه بردن