دانش‌آموزان نادان تربیت کنید!

سیدمصطفی شهرآئینی، استاد فلسفۀ پژوهشگاه علوم انسانی؛ دانستن مفاهیم بنیادین فلسفه، برای آموزگاران این درس را ضروری دانست و از آنها خواست در کلاس فلسفه ذهن دانش‌آموزان را به چالش بکشند.

همایش «مهارت‌آموزی دردروس علوم انسانی ویژه دبیران قزوین» به همت مرکز ترویج علوم انسانی و ادارۀ تکنولوژی و گروه‌های آموزشی قزوین، پنج‌شنبه، ۱۸ مهر ۱۳۹۸ در سالن همایش ادارۀ کل آموزش و پرورش استان قزوین برگزار شد.

دکتر مصطفی شهر آئینی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در بخشی از این همایش برای معلمان فلسفه دربارۀ «چگونگی آموزش فلسفه برای دانش‌آموزان متوسطه دوره دوم» به سخنرانی پرداخت.

جهت شنیدن فایل صوتی به انتهای نوشته مراجعه بفرمایید.

تفاوت فیلسوف و سوفیست

مفاهیم و مطالب کتاب فلسفه پایۀ یازدهم بیشتر مبتنی بر فلسفۀ غرب است و در پایۀ دوازدهم فلسفۀ اسلامی توضیح داده شده و به مکاتب عمدۀ فلسفۀ اسلامی شامل مشاء، اشراق، متعالیه، کلام و عرفان پرداخته شده است.

واژۀ فیلسوف مرکب از دو واژۀ فیلو (به معنای دوستدار) و سوفوس (به معنای دانایی) است، دوستدار دانایی، جویندۀ دانش است، نه در پی تصاحب آن. اما افرادی بوده‌اند که خود را صاحب دانایی می‌دانند و می‌گویند من راه‌حل این مسائل را می‌دانم پس بیایید به شما یاد دهم، که به این فرد در سنت یونان سوفیست می‌گفتند بنابراین سوفیست کسی است که ادعای تصاحب دانایی دارد، سفسطه می‌کند و دانایی را می‌فروشد.

سقراط معتقد بود نمی‌شود دانایی را تصاحب کرد و صاحب آن شد، فقط می‌توان در طلب دانایی بود. هرچه ما بیشتر در طلب دانایی باشیم بیشتر به نادانی خود واقف می‌شویم و این مسئله باعث می‌شود بیشتر درصدد دانستن برآییم.

بنابراین باید به دانش‌آموز گفت که فلسفه جواب‌های معین برای سؤال‌های او ندارد؛ کار فلسفه به چالش کشیدن ذهن برای بیشتر و بیشتر دانستن است و ذات کلاس فلسفه بالا بردن قوۀ جویندگی و توانایی پرسشگری دانش‌آموزان است.

متأسفانه موضع ما در تدریس بیشتر سوفیستی است، یعنی اعضای کلاس را نادان و خود را دانا در نظر می‌گیریم و مفاهیم کتاب را عرضه می‌کنیم. اما این رویکرد اشکال دارد چرا که ممکن است فردی در کلاس، که به ظاهر دانش کمتری از ما دارد اندیشۀ فراتری از ما داشته باشد و معنای زندگی برای او پررنگتر از ما باشد.

بنابراین معلمان نباید مخاطب را دست کم بگیرند، چرا که این کار موجب شکست در آموزش می‌شود.

به زعم من کلاس فلسفه، کلاس فراخواندن همه دانش‌آموزان به جست‌وجو است، جست‌وجویی که آموزگار آن را شروع می‌کند و دانش‌آموزان همراه او می‌شوند و همه با هم دنبال مطلوب می‌گردند.

تفاوت فلسفه غرب و فلسفۀ دینی

اول از همه یهودیان به فلسفه روی می‌آورند، بعد مسیحیان و سپس مسلمانان؛ مواجۀ جهان یونانی (فلسفۀ یونان باستان) با جهان ادیان ابراهیمی( یهودیت، مسیحیت و اسلام) به جهت این است که پاره‌ای آموزه‌ها در سنت یونانی هست که پیروان ادیان ابراهیمی یا نمی‌پسندند یا می‌خواهند از آن کمک بگیرند برای اثبات عقاید خودشان، پس نگاهی که ما در سنت دین داریم این است که فلسفه را استخدام کنیم برای اثبات آنچه در دین داریم.

در سنت یونانی مفهوم «خلقت» و «خدای خالق» وجود ندارد، چون هنوز مفهوم «خدای واحد» شکل نگرفته رابطۀ «سقراط»، «ارسطو» و «افلاطون» با مخاطبانش فقط عقلانیت‌بخشی به زیست متعارف است.

اما در سنت دینی، ما فلسفه را به استخدام آموزه‌های دینی خودمان درمی‌آوریم، پس باید تمایز این دو را کاملاً در نظر داشته باشیم چرا که هدف فلسفۀ اسلامی و فلسفۀ غرب متفاوت است و مخاطب باید این را بداند.

تفاوت علوم انسانی و علوم دقیقه

در علوم انسانی به طور اعّم و در علم فلسفه به طور اخص ما با ریشه‌ها سر و کار داریم اما در علوم دقیقه با میوه‌ها سر و کار داریم، یعنی آنچه که ما می‌خواهیم در علوم انسانی به دانش‌آموز یاد دهیم، پایش کردن و شخم زدن زمین است اما در علوم دقیقه نحوۀ تولید میوه را می‌خواهیم یاد دهیم، پس این دو با هم فرق دارد و توقع میوه دادن و بازدهی سریع داشتن از علوم انسانی تدریس آن را دچار اشکال می‌کند.

در علوم انسانی تحول در درون دانش‌آموز ایجاد می‌شود. پس ما با آموزش فلسفه که به کمک منطق انجام می‌شود باید به دانش‌آموز یاد دهیم که به درون خود برگردد و مفاهیم مختلف مثل: زیبایی، شجاعت، عدالت و .. را کاوش و بازآرایی کند.

علوم دقیقه هرگز راجع به امر متعارف زندگی صحبت نمی‌کنند اما در علوم انسانی راجع به مسائلی صحبت می‌شود که تمام انسان‌ها خواه ناخواه درگیر آن هستند.

آن کس که نداند و بداند که نداند/ لنگان خرک خویش به منزل برساند

فیلسوف راجع به مفاهیمی وارد بحث می‌شود که افراد فکر می‌کنند می‌دانند. دکارت در جایگاه پدر فلسفۀ نوین غرب می‌گوید مشکل متافیزیک این است که همگان در آن صاحبنظر هستند، او می‌گوید در هندسه پرسش‌ها راجع به نتایج است، یعنی دانش‌آموز در کلاس هندسه پس از فهمیدن، مسئله‌ای را می‌پرسد اما در کلاس‌های فلسفه آموزگار هرچه مطرح کند دانش‌آموز راجع به آن نظر دارد.

پس یکی از کارهای آموزگار فلسفه، مدیریت پرسش‌های دانش‌آموزان است؛ آموزش فلسفه یعنی دامن زدن به پرسش‌ها، قرار نیست پس از پایان کلاس فلسفه دانش‌آموزان جواب مشخص پرسش‌هایشان را گرفته باشند بلکه اگر شما شاهد سؤالمندتر شدن آنها شوید راه را درست رفته‌اید. ممکن است ما در پایان کلاس فلسفه به اتفاق نظر نرسیم و اتفاقا این پایان خوبی است.

سقراط جوانان آتن را دچار چالش ذهنی می‌کرد برای مثال از آنها می‌پرسید: تو می‌دانی زیبایی چیست؟ و بعد از او می‌خواست زیبایی را شرح دهد و چیزی زیبا را نشان دهد و سپس سؤال‌های پی در پی و مقایسه‌ای از فرد می‌پرسید تا ذهن او را را جع به مفهوم زیبایی به چالش بکشد.

فرق کسی که به چالش کشیده شده و کسی که به چالش کشیده نشده است این است که او تا قبل از این فکر می‌کرد می‌داند اما پس از تفکر و به چالش کشیده شدن ذهنش می‌داند که نمی‌داند و این آغاز فلسفه است.

آن کس که نداند و نداند که نداند/ در جهل مرکب ابدالدهر بماند

ما باید دانش‌آموز را به این سمت ببریم که همۀ ما تا چه حد نمی‌دانیم، علم به ندانستن هنر است، در علوم دقیقه هرچه بدانید جهلتان کمتر می‌شود اما در علم فلسفه به طور خاص و علوم انسانی به طور عام هر چه بیشتر بدانیم بیشتر به نادانی خود واقف می‌شویم و این باعث تواضع در دانایی می‌شود و ذهن فرد به شدت باز می‌شود برای اینکه تلاش کند چیزی را بداند.

چگونه عقل دانش‌آموزان را به کار بیاندازیم؟

فلسفه با عقل کل‌نگر(معادمحور) مخاطب سر و کار دارد اما علوم دقیقه با عقل جزء‌نگر (معاش‌محور) سر و کار دارد. اولی در آدمی بالقوه است و دومی بالفعل است؛ وقتی آدمی متولد می‌شود، خواستن، اراده و غریزه که  عقل معاش هستند در او بیشتر از همه چیز ظهور و بروز دارد و از ابتدا باالفعل هستند اما برای بالفعل ساختن عقل کل‌نگر نیاز به تلاش و کوشش است و این چیزی است که ما باید به دانش‌آموز یاد دهیم.

شاید عقل دانش‌آموز علوم انسانی بخاطر مجاهدۀ درونی‌ که در او ایجاد می‌شود دیرتر از دانش‌آموز علوم دقیقه به فعلیت برسد اما اگر به فعلیت برسد آثارش ماندگارتر و پایدارتر خواهد بود چراکه از ریشه برآمده است.

به نظر من آموزگاران فلسفه باید توجه زیادی به تفاوت میان علوم دقیقه و علوم انسانی و تفاوت میان فلسفۀ غرب و فلسفۀ اسلامی کنند.

علوم انسانی به مراتب دشوارتر از علوم دقیقه است، درست است که می‌گویند فیزیک، شیمی، ریاضی و .. سخت است اما سختی این درس‌ها در تمرکز و دقت لحظه‌ای ما است اما سختی علوم انسانی در این است که فرد باید درونش را به فعلیت برساند، آشکار کند و توسعۀ فردی در او شکل گیرد.

انسان دو قوۀ فاهمه و اراده دارد اما از زمانی که متولد می‌شود قوۀ اراده‌اش بر قوۀ فاهمه‌اش سیطره دارد، یعنی خواسته‌هایش برای او در اولویت است و در پی فهمیدن نیست، هرچه کودک بزرگتر و آگاه‌تر می‌شود، باید قوۀ اراده‌اش در ذیل قوۀ فاهمه‌اش قرار گیرد و در اثر فهم بخواهد نه بر اساس غریزه.

هرچه انسان به لحاظ سنی رشد می‌کند باید خواسته‌هایش به‌جای غریزه در جهت فهم و عقلش عمل کند. فلسفه می‌خواهد برای مخاطبش این کار را انجام دهد.

ما باید به دانش‌آموز یاد دهیم که نیروی اراده و خواستن درون تو بسیار خوب است اما باید اراده و خواسته‌هایت را تابع عقل و منطقت کنی تا به قهقرا نروی؛ گمراهی یعنی تابعیت اراده از بدن بیولوژیک؛ هدایت و نجات یعنی تابعیت اراده از فاهمه و عقل.

آموزش فلسفیدن «انتخابگران هوشمند» می‌آفریند

ایجاد چالش ذهنی و فلسفی به دانش‌آموز کمک می‌کند که قوۀ فاهمۀ او پرورش یابد تا اراده‌اش را در راه صحیح و رشد به کار گیرد.

اگر عقل به فعلیت نرسیده باشد انسان تنها با خواست و اراده‌اش نمی‌تواند از قوۀ اختیار خود استفاده کند.

ما در کلاس تک‌گویی می‌کنیم، آموزگار حرف می‌زند و بقیه باید گوش دهند در حالی که کلاس محل گفت‌وگو است. دانش‌آموز باید با گفت‌وگو کردن در کلاس آموزشی عقلش را به اشتراک بگذارد و آموزگار کمک کند عقل او به فعلیت برسد.

فلسفه کمک می‌کند عقل بالفعل شود و هرچه عقل بالفعل‌تر شود نیروی خواست، اراده و غریزه منفعل‌تر می‌شود و فرد عاقلانه‌تر انتخاب می‌کند.

دانش‌آموز سرشار از نیروی اراده است اما اگر عقلش به فعلیت نرسیده باشد، اراده او مانند شمشیر در دست مجنون است و کار آموزگار در کلاس فلسفه کمک به دانش‌آموز برای به فعلیت رسیدن قوۀ فاهمه و عقل اوست.
دانش‌آموز هرچه بیشتر فلسفه می‌آموزد باید قوۀ فاهمه و عقل او برانگیخته‌تر و روشن‌تر شود تا قوۀ اراده و خواست او ذیل قوۀ عقلانیتش قرار گیرد.

توانایی «خودمدیریتی» ثمرۀ ماندگار علوم انسانی است

همۀ علوم برای تدبیر امور بیرونی آموخته می‌شوند اما علوم انسانی برای خود مدیریتی به کار برده می‌شود، ثمرۀ علوم انسانی به مرور بوجود می‌آید اما ماندگار است. اما ثمرۀ علوم دقیقه بسیار سریع ظاهر می‌شود اما ماندگاری آن به علوم انسانی بستگی دارد.

مفاهیم علوم انسانی باید ابتدا در آموزگار و سپس در دانش‌آموز شکل بگیرد، فرد برای رشد درونی خودش علوم انسانی می‌خواند اما برای رشد مادی به سراغ علوم دقیقه می‌رود.

کسی که خودش را دوست داشته باشد، بیشتر به دنبال آگاهی و خودشناسی است. باباافضل کاشانی معتقد است خداشناسی کار پیامبران است، نه فیلسوفان؛ فیلسوفان باید ما را به شناخت خودمان هدایت کنند.

من وقتی خودم را بشناسم آماده می‌شوم که به سمت خداشناسی حرکت کنم و اگر خودم را نشناخته باشم توفیقی در خداشناسی پیدا نمی‌کنم.

بی‌توجهی به علوم انسانی از کجا آب می‌خورد

ریشۀ توجه ایرانی‌ها به علوم دقیقه برمی‌گردد به ورود علوم جدید به ایران، ما ابتدا متخصصان ساخت توپ و ابزار جنگی را به ایران آوردیم و هیچ جامعه‌شناس، تاریخدان و فیلسوفی را دعوت نکردیم، ما به دنبال میوۀ علم رفتیم و به ریشه‌ها بی‌توجه بودیم.

دانش‌آموزان ما ۶ سال زبان عربی و انگلیسی می‌خوانند اما هیچیک از آنها پس از دانش‌آموختگی قادر به صحبت کردن و فهمیدن این زبان‌ها نیستند چراکه هیچیک از معلمان ما توانایی مکالمه و نوشتن سلیس به این زبان‌ها را ندارند؛ دانش‌آموزی که در آلمان دانش‌آموخته می‌شود، غیر از زبان خودش، به زبان انگلیسی، فرانسه، لاتین یا یونانی مسلط است.

تعداد انگشت‌شماری از معلم‌های فلسفه، دانش‌آموختۀ فلسفه هستند و آموزش و پرورش اصلاً دانش‌آموختگان فلسفه را استخدام نمی‌کند.

معلمی باید فلسفه پایۀ یازدهم را تدریس کند که دانش‌آموختۀ فلسفۀ غرب یا فلسفۀ محض باشد و یا آموزگار فلسفه، کتاب تاریخ فلسفۀ کاپلستون تاریخ فلسفه امیل بریه چند منبع مهم دیگر را بخواند.

 

کتاب محاورات افلاطون یکی از منابعی است که برای تدریس فصل اول کتاب فلسفۀ پایۀ یازدهم بسیار کارآمد است؛ این کتاب به صورت گفت‌وگوهای کوتاه است، هر گفت‌وگو حداقل ۱۰ صفحه است، آموزگار فلسفه می‌تواند یک محاوره، مثلاً محاورۀ لوسیس دربارهٔ دوستی یا لاخس دربارهٔ شجاعت را انتخاب کند و از دانش‌آموزان بخواهد راجع به این محاور‌ه‌ها که به صورت دیالوگ‌های ۴-۵ نفره است، در کلاس بحث کنند.

نیازی هم نیست آموزگار گفت‌وگو را کنترل و هدایت کند و بگوید بچه‌ها این خوب است بگویید، آن حرف خوب نیست نگویید؛ اجازه دهید کلاس خودش پیش برود و در پایان که صحبت‌ها پایان یافت از دانش‌آموزان بپرسید از این گفت‌وگوی کلاسی به چه نتیجه‌ای رسیدند.

در کتاب محاورات افلاطون راجع به مفاهیمی مانند: عدالت، زیبایی، دین‌داری، قانون و دیگر مفاهیم متداول در جامعه صحبت می‌شود، در این محاورات شخصی وجود دارد که پرسش‌های

او مشابه پرسش‌هایی است که ما در جامعه از زبان انسان‌های مختلف می‌شنویم و بین مردم متداول است؛ در این دیالوگ‌ها سقراط پاسخ پرسش‌های این فرد را به صورت منطقی می‌دهد. آن چیزی که در کتاب محاورات افلاطون آمده است، ریشۀ مفاهیمی است که ما در کتاب‌های فلسفۀ مدرسه می‌بینیم.

حول محور دغدغه‌های دانش‌آموزان تدریس کنید

مسائلی که دانش‌آموزان را با آن درگیر می‌کنیم باید انضمامی باشند، نه انتزاعی؛ من سال ۷۴ در منطقۀ ۱۰ تهران، خیابان هاشمی که مردم کم‌برخورداری در آنجا زندگی می‌کردند آموزگار بودم، آن زمان نظام آموزشی در حال تغییر بود. همۀ مردودی‌های چهارم دبیرستان آن منطقه را در یک مدرسه جمع کرده بودند و من باید به آنها بینش اسلامی و معارف درس می‌دادم. بعضی از آنها از من هیکلی‌تر بودند و وضعیت به گونه‌ای نامتعارف بود که معاون مدرسه به من گفته بود با این دانش‌آموزان درگیر نشو، چون ممکن است در خیابان جلوی تو را بگیرند.

بنابراین من متوجه شدم که نمی‌شود به این دانش‌آموزان معارف و بینش اسلامی درس داد، چرا که اصلاً مسئلۀ آنها این نیست.

گفتم بچه‌ها کتاب را بگذاریم کنار، من آخر ثلث می‌خواهم این سؤالات را بدهم و این هم جواب‌هایش است. بحث کتاب و امتحان را بستم و از بچه‌ها پرسیدم شما توقعتان از کلاسی که یک آموزگار بینش اسلامی دارد چیست؟ و چه می‌خواهید؟

آن وقت دانش‌آموزان مسائل انضمامی، یعنی مسائلی که در جامعه با آنها درگیر بودند، مطرح کردند و من سعی ‌کردم از مفاهیم درس‌ کتاب بینش اسلامی در بحث استفاده کنم و همینطور باقی جلسات به بقیۀ درس‌ها حول محور دغدغۀ دانش‌آموزان پرداختم، پس از یک ماه مدیر و معاون مدرسه از سکوت و انظباط کلاس ما تعجب کرده بودند.

آموزگار باید در کلاس درس از مواضع تند خود فاصله بگیرد و از ابتدا با قصد هدایت وارد بحث نشود، بهتر است او درصدد انتقال و ارزش‌های ذهنی خود به دانش‌آموزان نباشد و در ابتدا با افکار دانش‌آموزان همراه  شود، درست شبیه به کاری که سقراط انجام می‌داد.

 

مواد لازم برای آموزش فلسفه

تجربۀ تدریس به من نشان داده است اگر آموزگار تلاش و مطالعه کند و خودش عامل به عمل باشد، دانش‌آموز او را جدی‌تر می‌گیرد بنابراین پیشنهاد می‌کنم از مواد زیر برای بالا بردن اطلاعات خود و آموزش بهتر در کلاس استفاده کنید.

به زبان انگلیسی مقدمه‌های بسیار کوتاهی داریم که به دیدگاه‌ همۀ فیلسوف‌ها پرداخته است، مثلاً دیدگاه دکارت را در قالب نمایشنامه توضیح داده است که در فضای مجازی موجود است.

کتاب «فلاسفۀ بزرگ» و «مردان اندیشه؛ پدیدآورندگان فلسفه معاصر» نوشتۀ برایان مگی، کتاب دنیای سوفی و کتاب «بار هستی» میلان کوندرا مواد مناسبی برای مطالعۀ آموزگاران و دانش‌آموزان فلسفه است.

کتاب‌ها را باید در بستری از ادبیات عمومی به دانش‌آموز تحویل دهیم و راه آن این است که حول محور موضوعات کتاب درسی؛ رمان، مقاله و کتاب بخوانیم و فیلم ببینیم. همچنین مطالعۀ زندگی فیلسوفان نیز برای تدریس در کلاس بسیار به آموزگار کمک می‌کند.

علم فلسفه از کجا شروع شد؟

شروع فلسفه از اینجا بود که عالم از چه چیز ساخته شده است و مادة‌المواد عالم، یعنی مادۀ همۀ ماده‌ها چیست. آن زمان اصلاً تفکر انتزاعی مورد توجه قرار نگرفته بود و دغدغۀ اندیشمندان، خدا و معنویات نبود بلکه آنها به این موضوع می‌اندیشیدند که عالم ماده از چه چیز ساخته شده است.

اولین اندیشمندان که به پیش سقراطیان معروفند می‌خواستند جهان را بشناسند و بدانند جهان از چه چیز ساخته شده است، اما این نکته را در نظر بگیرید که منظور آنها جهان مادی بوده است و وارد مباحث معنوی نشده بودند.

هریک از فیلسوفان پیش‌سقراطی راجع به این پرسش نظری داشتند، تالس معتقد بود عنصر سازندۀ جهان آب است، فیثاغورثمعتقد بود عدد است، آناکسیمندر معتقد بود عنصر نامتعیّن است، آناکسیمنس می‌گفت هوا است، هراکلیتوس می‌گفت آتش است، دموکریتوس و لوکرتیوس معتقد بودند اتم است و آناکساگوراس معتقد بود «عقل» جهان مادی را ساخته است.

بعد از فیلسوفان پیش‌سقراطی، سوفسطائیان به این پرسش پاسخ دادند. آنها به علت کثرت نظرهای متفاوت فیلسوفان، گفتند حقیقت وجود ندارد و اگر وجود داشته باشد نمی‌توان آن ا شناخت.

فضای مجازی غار افلاطونی است

به معلم‌ها پیشنهاد می‌کنم برای جا انداختن مفهوم غار افلاطونی سینما را مثال بزنند، فضای مجازی نیز مثال خوبی است، چرا که بسیاری از اطلاعات آن نسبتی با واقعیت ندارند.

ما سایه‌ها را حقیقت در نظر می‌گیریم، ما در فا مجازی هیچ نسبتی با صاحبان سایه نداریم.

 

1 دیدگاه دربارهٔ «دانش‌آموزان نادان تربیت کنید!»

  1. باسلام . الان که این متنو مطالعه کردم جا داره منم مطالبی رو درمورد آقای دکتر شهرآیینی بگم . ایشون بی تردید یکی از بهترین اساتید فلسفه در ایران هستند واقعا هرچند بخاطر تخصص وعلاقشون که دکارت می‌باشد بشدت از دیدگاه های دکارت در سیرکلامی وفکری ایشون آشکاره ولی این به نوبه خودش می تونه توانایی ایشون رو هم نشون بده در انضمامی کردن اون مطالب و دیدگاه های انتزاعی که بهش پایبند هستند توی مسائل و مقولات روزمره زندگی ! واقعا یکی از اساتیدی بودن ایشون که بنده افتخار داشتم در دانشگاه تبریز با ایشون کلاس هایی رو گذروندم که بسیار مفید بودند و استفاده کردم همچنین از نوشته ها و ترجمه هاشون و اتفاقا بعدها هم که دانشگاههای دیگه ای رفتم و اساتید متخصص دیگه ای رو تو حوزه ایشون دیدم فهمیدم چه استاد خوب و سطح بالا و متفاوتی بودن ایشون ! براشون توفیق و سلامتی روز افزون الهی، آرزومندم .

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

به بالای صفحه بردن